۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

استقلال

خبر جدید و خوب اومد. تماس تلفنیی با دوستم داشتم. نامه ای برام اومده که محتواش برام خوشحال کننده است، نه به خاطر مادیات که اونایی که من رو میشناسن میدونن که برام چقدر بی ارزشن، فقط به خاطر اینکه روزنۀ امیدی به سوی آینده باز شد، به خاطر اینکه استقلال همیشه سرمشقم توی زندگی بوده و این رو تا جایی که در توانم بوده به نسل بعد از خودم منتقل کردم که نتیجه اش رو الان دارم میبینم...  به خاطر اینکه وابستگی برام حکم مرگ رو داره، وابستگی به هر کس، فرقی نمیکنه... و وای به اون روزی که وابسته به اونایی باشی که چنان گربه صفتن که فکر میکنن که باید همش در حال خاک کردن باشن تا "دواشون" به دست کس دیگه ای نیفته، گربه صفتهایی که تا موقعی که بهت نیاز دارن دورت میگردن، خرخر میکنن و خودشون رو با هزار ناز و عشوه به پاهات میمالن و به محض اینکه روت رو برگردونی اگه نیازشون برآورده شده باشه چنان چنگی بهت میزنن که تا آخر عمرت نه زخمش فراموشت خواهد شد و نه دردش...

هیچ نظری موجود نیست: