۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

بیراهه

جالبه که وقتی برای رسیدن به مقصد همۀ راهها رو بررسی میکنی و در آخر سرانجام کوتاهترین راه رو پیدا میکنی، راه میون بری که در سریعترین زمان تو رو به اونجایی که میخوای میرسونه، ولی وقتی میخوای از همون مقصد دوباره سر جای اولت برگردی، راه رو گم میکنی و مجبور میشی دور قمری بزنی و توی کوچه پس کوچه ها اینقدر بگردی تا بالاخره برگردی به خونۀ اولت! این دقیقاً اتفاقی بود که دیروز برام افتاد... این جریان منو به فکر واداشت: برگشتن به خونۀ اول اونقدرها هم واضح و مبرهن نیست و اگر هوشیار نباشی به آسونی ممکنه به بیراهه بری و چه بسا حتی نتونی دیگه راهت رو پیدا کنی، و از همه بدتر سر از جاهایی در بیاری که هرگز فکرش رو نمیکردی! گاهی اوقات شاید بهتر باشه که راه اصلی و مطمئن رو رفت و خستگی و عرق ریختن های حاصل از اون رو به جون خرید، تا اینکه از میون بر رفت و دوباره در دام کسایی افتاد که تنها هدفشون توی زندگی فقط اینه که بدستت بیارن و وقتی موفق شدن، تو رو مثل کاپی رو تاقچه بذارن تا روزی که دلشون رو بزنه... و دست آخر به حراجت بذارن!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

کاش یه روزی اینو درک کنیم که
آدما را به اندازه لیاقتشون دوست بداریم
و به اندازه ظرفیتشون ابراز کنیم

amunaaser گفت...

آمین!