۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

شکست سکوت 3

لمپن اصطلاحیه که در موارد مختلفی ازش استفاده میشه و تعاریف متفاوتی براش کردن، ولی در این راستا مفهوم خاص خودش رو داره. لمپن پیش زمینه ای مثل خیلی از همردیفان خودش داره. اگرچه اصلیتش به شهرستان برمیگرده ولی بزرگترین افتخارش به اینه که مال پایتخته، چون در انتها اهل شهرستان بودن ننگیه که به هیچ عنوان مورد قبول اطرافیان نیست، همون اطرافیانی که سطح خودشون رو به مراتب از اون بالاتر میبینن و این رو شاید بارها و بارها مثل چماق بر سرش کوفته باشن. لمپن در اصل در درونش، خودش رو همون جایی که ازش سرچشمه میگیره، میبینه، ولی چون نمیخواد که دیگران به این رازش پی ببرن، مرتب باید به چیزایی که داره و به جاهایی که رسیده بباله و دائم باید برای همه "کلاس" بذاره، و در ساده لوحی و کوردلی خودش بیخبره از اینه که چطور مورد تحقیر و چه بسا مورد نفرت آشنا و غیر آشناست. به ظاهر خیلی آدم رک و بذله گوییه ولی در واقع با وقاحت هر چه تمومتر قصدش فقط کوبیدن و تحقیر کردن دوست و بیگانه است، چون در انتها همه رو از خودش پست تر میبینه.
لمپن ادعاش اینه که جونش برای عزیزانش میره و ظاهراً همه جوره براشون مایه میذاره، ولی وقتی پای منافع شخصی خودش به میون میاد دیگه هیچکس به جز خودش اهمیت نداره، فقط کار خودش راه بیفته حالا به هر قیمتی میخواد باشه، حتی اگر به قیمت سوء استفاده از همون عزیزان باشه... در اون لحظه هیچ چیز دیگه ای براش مهم نیست جز اینکه کارش پیش بره.
تنها چیزی که توی قاموس لمپن یافت نمیشه ملاحظه است و به یقین میشه گفت که حتی هجای این واژه رو نمیدونه. همه باید اونجور که اون میخواد باشن، اون ساعتی که اون میخواد کاری رو انجام بدن، وگرنه تخصص حرفه ای خودش یعنی "کلفت گفتن" رو به کار میگیره و ازش به عنوان وسیلۀ سرکوبی استفاده میکنه. صبر و حوصله از اون دستۀ دیگه از مفاهیم هستن که براش به هیچ وجه من الوجود وجود خارجی ندارن، همۀ کارها باید به سرعت برق انجام بشن وگرنه اضطرابی درونش رو فرا میگیره که محیط اطراف رو به حالت انفجار میرسونه.
لمپن در انتها حرف هیچکس رو نمیخونه و وقتی کمر به خار کردن کسی ببنده دیگه هیچ احد الناسی جلودارش نیست الا اون کسی که ادعا میکنه همۀ زندگیشه، فقط اونه که میتونه افسارش رو بگیره و کنترلش کنه، اون هم در بیشتر موارد این کار رو میکنه چون رفتارهای لمپن با ادعاهای "منم منم و ما فلانیم"، اصلاً جور در نمیاد، نباید فکر بشه که لمپن وصلۀ ناجوره! ولی در عین حال هر جا که لازم باشه همین وصلۀ ناجور ازش به عنوان اهرم فشار و سرکوب استفاده میشه چون هیچکس بهتر از اون از پس این کار برنمیاد و فقط اونه که قادره بدون هیچگونه ملاحظه و شفقتی مثل بولدوزر "دشمن" رو با خاک یکسان کنه... و لمپن همیشه در برابرش سر تعظیم فرود میاره و اوامرش رو انجام میده، چون اون نمام دنیاشه، که این هم به طور قطع زیر سؤاله و کافیه به پروندۀ اعمالش در گذشته ها رجوع بشه، و دیده خواهد شد که باز هم از پل صراط میتونه به سادگی رد بشه یا نه.
و در انتها لمپن عشقش فرزندانش هستن ولی در واقع هیچ ارتباط درستی باهاشون نداره. اونا هیچوقت اون رو محرم رازهای خودشون نمیدونن و همۀ اتفاقات اول فیلتر میشن و بعد اون قدر که لازمه بهش داده میشه، همیشه آخرین نفریه که از وقایع باخبر میشه، چون هیچکس بهش اطمینان نداره و همه میدونن که با روش متخاصمانه ای که داره به جز از آبروریزی و رنجوندن دیگران نتیجه ای به بار نمیاره و نهایتاً همیشه در زندگی خودش حاشیه نشینی بیش نیست که گاهگداری بهش اجازه میدن که حاشیه رو ترک کنه و در رکابشون باشه!

ادامه دارد...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

زمانه بدی شده عمو ناصر شعبون بی مخها دیگه دیگه حتی اصالت هم ندارن خونه شونوفروختن اومدن شمال شهر تمبون کشدارشونم با کت وشلوار عوض کردن غیرتشون هم نم کشیده این قدر بیرگ شدن که دیگه عادت کردن هر چند سال یه بار دختر عروس کنن پسرداماد کنن بعد هم با اون گردن کلفت لچک ببندن سرشونوو مثل خاله خانباجیها پشت سر عروس وداماد سابق بگن عله وبله ..........خلاصه شعبون بی مخ هم فرنگی شده آدم حتی دلش برای شبون بی مخهای غدیم هم تنگ میشه چون ی ذره مرام هم میگفتن داشتن

amunaaser گفت...

صد رحمت به اون قداره کشای قدیم! اونا دست کم یه مرامی داشتن و شاید جوونمردیی سرشون میشد، اگه با یکی نون و نمک میخوردن، تا آخر عمرشون پای اون نون ونمک وایمیستادن!