۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

هر بلا کز آسمان آید

چنان بیرون رو مه گرفته که چشم چشم رو نمیبینه! هوا آنچنان سنگینه که احساس میکنم نفسم به زور بالا میاد. خلاصه این از هوای تابستونی که برای این هفته پیش بینی کرده بودن! تا ببینیم پیشبینی برای فردا چطور از آب درمیاد...
از عزیزان امروز خبرای خوب خوب داشتم :) انگار برام برنامه گذاشتن! خلاصه که خیلی خوشحالم از اینکه به زودی همه اشون رو دوباره میبینم. از همه مهمتر اینکه از هفتاد دولت هم آزاد باشی و هر جور که دلت میخواد برای خودت برنامه بریزی... به قول لاتهای قدیم، کویته دیگه :)
دیگه جونم براتون بگه، که همه چیز فعلاً در آرامشه و خبر جدیدی اینجا نیست، بیخبری و خوش خبری میگفتن از قدیما! امیدوارم فقط آرامش قبل از طوفان نباشه! به خدا آدم که یک مدت همش توی تلاطمات باشه، چشمش میترسه، مثل مارگزیده ای میشه که از ریسمون سیاه و سفید میترسه! دست خود آدم هم نیست، ناخودآگاه به این فکر میکنه که خوب حالا دیگه چه اتفاقی قراره بیفته؟! یعنی میگه که ای فلک پدر آمرزیده، ما که کتک خورمون توی این مدت ملس شده، کبودی جای کتکات هم که هنوز هست و بگی نگی جاشون هنوز از خدمت رسی شما که در حق ما روا داشتی سر سره، پس اگه باز هم هست بفرست بیاد و ما رو یک باره خلاصمون کن! به قول انوری ما که میدونیم:
هر بلا کز آسمان آید
گر چه بر دگر قضا باشد
به زمین نارسیده میپرسد
خانۀ انوری کجا باشد
ولی میدونم که نامردتر از اونا هستی، این رو خوب میدونم :) یاد فیلم ماراتن افتادم و اون نازیست دندونساز که برای شکنجه، دندونای سالم طرف رو سوراخ میکرد، بعد پرش میکرد و بعدش دوباره با مته به جونش میفتاد... خدا میدونه، این فلک ما هم یه جورایی شاید تنه اش به تنۀ این یارو خورده باشه!

هیچ نظری موجود نیست: