۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

و فولاد اینچنین آبدیده گردد!

اولین شب توی خونۀ جدید... احساس عجیبیه بعد از این همه سال! تو این مدت به همدمی دوستم خیلی عادت کردم و با این که میدونستم موقتیه با این وصف جلوی دل بستنم رو نمیتونستم بگیرم، ولی خوب چه میشه کرد زندگی همینه دیگه، به هیچی نباید دل بست چون همشون گذرا هستند! دیر یا زود همه چیز بالاخره به پایان میرسه! خودم میدونم که دیدگاهم به مسئلۀ عشق توی این مدت خیلی بدبینانه شده و البته هر کس دیگه ای هم به جای من بود همین احساس رو پیدا میکرد، ولی فولاد همینجوری آبدیده میشه، اینقدر بهش گرما میدن و گداخته اش میکنن و بعد توی سرش میزنن و تا بیاد به خودش بجنبه سردش میکنن، بعد که فکر کرد تموم شده باز بهش حرارت میدن و تمام این پروسه رو بارها و بارها تکرار میکنن... و هر بار که فکر میکنه که دیگه تموم شده و با خیال راحت میتونه به فولاد بودنش بنازه، باز گرما و باز سرما و باز بر سر کوفتن به سراغش میاد!
 بار پیش فکر میکردم که دیگه از این بدتر ممکن نیست سر کسی بیاد، دیگه آخرشه، ولی چه عبث فکر میکردم! بار پیش فکر میکردم که در حقم بدی شد ولی حداقل تمام تسلی ام این بود که اطرافیان در کنارم هستند و بودند، باید انصاف داشت و حق رو گفت، بعد از پنج سال قطع رابطه که عامل اصلی شروعش خودم بودم و ادامه اش به واسطۀ تنگ نظری و عدم وجود یک جو اعتماد به نفس اینان، یک روز خدا وقتی دق الباب کردم، چیزی به جز آغوش باز در انتطارم نبود! ولی این بار جداً که اینها چه نا اهل از آب در اومدن و چطور تک تکشون چهرۀ واقعییشون رو هر کدوم به طریقی به نمایش گذاشتن... و حتی اگر برای یک لحظه فکر کنم که این آخرشه باز سر خودم رو اساسی کلاه گشادی گذاشتم... هنوز کراهتهای فراوون در انتظاره... و فولاد باید خودش رو برای گداختنها و برودتها و سر کوفتن های بیشتر آماده کنه... و فولاد اینچنین آبدیده گردد!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اشتباه من این بود
هر جا رنجیدم
لبخند زدم ....
فکر کردند درد ندارد
سنگین تر زدند ضربه ها را !!!
ali salehi

amunaaser گفت...

بسیار زیبا!