۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

دوستیهای دیجیتالی

یک موقعی یادمه وقتی تازه وطن رو ترک کرده بودم تنها وسیلۀ ارتباطیم با خانواده و دوستهای قدیمی از طریق فرستادن نامه بود. تلفن وجود داشت هم در وطن و هم در جایی که ما زندگی می کردیم ولی اولاً هم داشتن تلفن برای زندگی دانشجویی اونقدرها مبرهن نبود و هم مکالمۀ راه دور به قدری گرون بود که اگر فقط میخواستی با خانواده گپی کوتاه بزنی هزینه اش سر به فلک میزد! به یقین همسن و سالهای من باید اون دوران خوب به یادشون بیاد، که مثل امروز نبود که دیگه مکالمه از طریف تلفنهای همراه با خارج از کشور گاهی ارزونتر از حتی مکالمه های شهری برامون تموم میشه...
اون قدیما یک نامه میفرستادیم و در بهترین شرایط دو هفته طول میکشید تا نامه به دست گیرنده برسه. اگر گیرنده هم خیلی توی جواب دادن زرنگ بود و درجا پاسخ میداد، حداقل همون اندازه طول میکشید تا نامه اشون به دست ما برسه، که در بیشتر موارد به مراتب زمان بیشتری برای این جریان لازم بود! امروز وقتی به اون روزا فکر میکنم برام اونقدر عجیب و دور از واقعیت به نظر میاد اینی که امروز داریم که حتی بیانش به سادگی نیست! پیشرفت علم و تکنولوژی در زمینۀ ارتباطات توی دو دهۀ اخیر سیر نجومی داشته. این پیشرفتها امکاناتی رو در اختیار ما گذاشته که شاید خودمون هم قدرشون رو به اندازۀ کافی ندونیم! همین که همۀ دوستامون رو همیشه میتونیم در دسترس داشته باشیم، البته منوط بر اینکه خودشون بخوان... ولی آیا جداً و از ته دل ما قدر این امکانات رو توی زندگی میدونیم؟ یا همۀ اینها هم مثل خیلی از چیزهای دیگه هر روز که میگذره فقط عادی و عادی تر میشن؟!
صحبت کردن از طریق نوشتار یا همون اصطلاح "چت" چیز جدیدی نیست توی این دو دهۀ اخیر. انواع و اقسام محیطها و برنامه های مختلف برای این روش ارتباطی طراحی شده و میلیاردها انسان روی این کرۀ خاکی امروز دارن ازش روزانه استفاده میکنن. کلی از دوستها رو از اون طریق باهاشون در ارتباط میمونی و هر لحظه که دلت بخواد میتونی باهاشون تماس داشته باشی! ولی آیا این تمام واقعیته؟! من که فکر نمیکنم این کل واقعیت باشه! خود من به طور مثال همیشه توی دو سه تا از این محیطها "در دسترس" هستم، منهای اون مواقعی که دارم هفتاد تا پادشاه رو خواب میبینم طبعاً :) از دوستهای قدیم و جدید، و دور و نزدیک هستن کسایی که مثل این حقیر همیشه "آنلاین" هستن. روزهای متوالی، هفته های پی در پی "چراغ سبز" همدیگر رو در اونجا میبینیم ولی دریغ از یک سلام خشک و خالی :) خوانندۀ صادق نیازی نیست موافقتش رو با من تقسیم کنه ولی مطمئن هستم که خیلیها این سناریو رو به جا میارن و چه بسا در خلوت خودشون جلوی کامپیوتر سری به تأیید تکون میدن :) ... ولی زیاد هم نباید منفی فکر کرد و باید سعی کرد که همه چیز رو از زوایای مثبت هم نگریست. شاید دیدن چراغ سبز دوست در این دنیای دیجیتالی خود تسلیی هست و دال بر اینکه دوست هنوز هست و هنوز وجود داره... و روشن بودن چراغ خانه اش به تنهایی شاید مرهمی بر دردهای ما باشه!

۲ نظر:

لیلا گفت...

مثل همیشه زیبا بود و کمی تلخ...اعتراف میکنم دارم به خوندن دل نوشته های شما معتاد میشم..کنجکاوم هر بار بخونم چی نوشتین...:))

amunaaser گفت...

ممنون و متشکر از لطف شما :)) و سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند! تلخ اگر بود به خاطر واقعیت بودنش بود چون از قدیم بیخود نمیگفتن که "واقعیت تلخه" همیشه :(