۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه
عوارض جانبی غربت نشینی
۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه
مرغ ســحر
مرغ ســحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
زآه شرر بار، اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درآ
نغمهء آزادی نوع بشــر سرا
وز نفسی عرصهء این خاك توده را
ظلم ظالم ، جور صيّاد
آشيانم داده بر باد
ای خدا، ای فلك، ای طبيعت
شامِ تاريكِ ما را سحر كن
نو بهار است
گل به بار است
ابر چشمم، ژاله بار است
اين قفس چون دلم
تنگ و تار است
شعله فكن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمرِ مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
بيشتركن ،بيشتركن ، بيشتركن
مرغ بی دل، شرح هجران
مرغ بی دل، شرح هجران
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
پنج ایراد را بیابید!

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه
عزیزان زنده اند!
۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه
افسردگی: دامی بزرگ
یعنی ممکنه اون آدم مست و خراب افسرده حالی باشه که داره زیر لب پیش خودش از دنیای خودش زمزمه میکنه:
که روحش را ،سکوت مرگ خورده ست
منال ای دل ،اگر مرده ست دنیات
در این دنیا چه دنیاها که مرده ست
کارو
۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سهشنبه
شازده کوچولو
۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه
غم تنهایی
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه ی پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه ی دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده
ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه
احساس خدایی
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
مُرده ... که بگن لال نیست!
۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه
دریاب همی که با طرب میگذرد
۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه
حرف بزن
تو با اين كه مهربوني منو دست کم گرفتي
منو قابل ندونستي راز تو به من نگفتي
شايد از دست حقيرم واسه تو يه كاري ساخته ست
گرچه اسمم به گوش تو حالا خيلي نا شناخته ست
حرف بزن اي مهربون منو از خودت بدون
حتی خنده هات مثل تلخي گريه ست مثل لبخند دروغ آشنايي
تو رو خوب مي شناسم از عاطفه سرشار تو کجا و قصه هاي بي وفايي
گريه ارزوني چشمات اگه اشکي نيست بباري
حالا خالي كن با حرفات هر چي كه تو سينه داري
واسه يك بار هم بذار من محرم راز تو باشم
بذار آخرین ترانه واسه آواز تو باشم
شاید از دست حقیرم واسه تو یه کاری ساخته ست
گرچه اسمم به گوش تو حالا خیلی ناشناخته ست
حرف بزن ای مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن ای مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن ای مهربون ای مهربون ای مهربون
۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه
این آدم بزرگها راستی راستی چهقدر عجیبند!
تو اخترک بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد.
به میخواره که صُم بُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت: -چه کار داری میکنی؟
میخواره با لحن غمزدهای جواب داد: -مِی میزنم.
شهریار کوچولو پرسید: -مِی میزنی که چی؟
میخواره جواب داد: -که فراموش کنم.
شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید: -چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: -سر شکستگیم را.
شهریار کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید: -سرشکستگی از چی؟
میخواره جواب داد: -سرشکستگیِ میخواره بودنم را.
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که میرفت تو دلش میگفت: -این آدم بزرگها راستی راستی چهقدر عجیبند!
از کتاب شازده کوچولو، نوشته ی آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه ی احمد شاملو
۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه
کوه به کوه نمیرسه...
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
نصیحتهای تب آلود
۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه
دوستی کی آخر آمد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه
کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی!
۱۳۸۷ آذر ۲۶, سهشنبه
رو که نیست!
۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه
عمو ناصر بالای منبر می رود!
۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه
ابراي پاييزي
ابراي پاييزي دلگير من
جوون تراي چهره ي پير من
چشمهاي من بي خبراي ساده
منتظراي دل به جاده داده
مردمكاتون به كجا زل زدن
باز مژه هاتون به كجا پل زدن
كاشكي بدونيد كه دارم هنوزم
از اشتباه قبليتون مي سوزم
با اينكه هيچ كس نيومد پيش من
شب زده ها چشماي درويش من
تنها نبودم حتي يك دقيقه
با تنهايي كه بهترين رفيقه
كه بهترين رفيقه
ابراي پاييزي دلگير من
جوون تراي چهره ي پير من
چشمهاي من بي خبراي ساده
منتظراي دل به جاده داده
مردمكاتون به كجا زل زدن
باز مژه هاتون به كجا پل زدن
كاشكي بدونيد كه دارم هنوزم
از اشتباه قبليتون مي سوزم
با اينكه هيچ كس نيومد پيش من
شب زده ها چشماي درويش من
تنها نبودم حتي يك دقيقه
با تنهايي كه بهترين رفيقه
كه بهترين رفيقه
۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه
موهبت امید
When I find myself in times of trouble, mother Mary comes to me
speaking words of wisdom, let it be
And in my hour of darkness she is standing right in front of me
speaking words of wisdom, let it be
Let it be, let it be, let it be, let it be
Whisper words of wisdom, let it be
And when the broken hearted people living in the world agree
there will be an answer, let it be
For though they may be parted there is still a chance that they will see
there will be an answer. let it be
Let it be, let it be
And when the night is cloudy, there is still a light, that shines on me
shine until tomorrow, let it be
I wake up to the sound of music, mother Mary comes to me
speaking words of wisdom, let it be
Let it be, let it be