۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

احساس خدایی

همیشه به ما می گفتند که قدر دوران مدرسه رو بدونید که این روزا دیگه هیچوقت برنمیگردند! الان که به دوستای قدیمی اون دوران فکر میکنم میبینم که چقدر دوران خوبی بود، و اون دوستیهای خالص و بی ریا شاید دیگه هیچوقت برنگردند... نسل ما نسل بدی بود، نسل "چوب دو سر نجس"! همگی اون نسل به طریقی فنا شدیم: یا به اونجایی رفتیم که "عرب نی انداخت"، یا در نبرد بین حق و باطل جان به جان آفرین باختیم، یا آواره ی دیار غربت شدیم و یا در همون دیار هر روز خدا با مصائب روزگار دست و پنجه نرم میکنیم! دوستی داشتم دراون دوران دبیرستان که به اجبار زمونه راهی نبرد شد، زنده رفت و ملقب به شهید زنده برگشت! سالها پیش دیدمش و چقدر تغییر کرده بود! وقتی از اون روزهای خون و آتش صحبت میکرد، چیزی بهم گفت که شاید تا همین چند سال پیش دقیقاً مفهومش رو درک نکرده بودم. گفت: میدونی، عموناصر، وقتی که زخمی شدم،  بین مرگ و زندگی سیر میکردم. وقتی که جون سالم به در بردم، تازه فهمیدم که زندگی چقدر بی ارزشه! دیگه هیچ چیز مثل سابق برام اهمیت نداشت و از هیچ چیزی دیگه نمیترسیدم، مطلقاً از هیچ چیز! اون موقع بود که احساس خدایی میکردم...

۵ نظر:

جهانگرد گفت...

سلام
عموناصر از تعبیر چوب دوسر نجس استفاده کردید من چوب دوسر طلا را پیشنهاد می دهم طنز گزنده ای دارد .
اما عمو ناصر شما که در انقلاب بودید و با ان مسائل دست وپنجه نرم کردید نسل سوخته بودید ما هم که از انقلاب دوسه سال کوچک تر هستیم واز دست پخت های انقلاب هستیم سوخته ایم نمی دانم کی درست شود.
عمو ناصر عزیز من نمی توانم از هویت واقعی ام زیاد برایتان تعریف کنم ومحظوری دارم اما در موقعیتی که من در ان به سر می برم داستان ها ومسائل زیادی را از زبان مردم وهم سن وسالان می شنوم که جا دارد به جای اشک خون گریست نمی گویم همه جوانان مثل من واطرافیانم هستند همانطور که می دانید درمنطقه امام حسین که مرکز محسوب می شود همه تقریبا در یک سطح متوسط زندگی می کنند اما اما شاید بشود گفت جوانان این مرز وبوم در حالتی به سر می برند که اینده ای تار ونامفهوم وتیره در مقابل دارند بعضی به من می گویند فلانی ما اصلا نمی توانیم ازدواج کنیم واین نیاز ابتدایی زندگی بشری را برطرف کنیم اخه ما هیچ امکاناتی برای این که بتوانیم یک زندگی تشکیل دهیم را نداریم .
شما بگو عمو ناصر گرامی این سیاه نمایی ست یا حقیقتا این مصیبت است .
من فکر می کنم مسئولان ما علیهم سلام که هر کدام قدیس هستند هیچ برنامه ای برای نسل انقلاب وچند سال بعدش نداشتند من دوستی دارم که در سال 57 به دنیا امده وهنوز هم مجرد است حتی از نظر مالی پدر مادری نسبتا مرفه دارد اما مسائلی دارد که این اجازه را به او نمی دهد این قضیه گوشه ای از مشکلات ازدواج که خودش یکی از ده ها محرومیت جوانان ایران زمین است بود که گفتم .
عمو ناصر زخم کهنه ای را نمک پاشیدی زخم کهنه ای را تازه کردی دنبال گوش شنوا می گشتم که الحمد لله شما بهترین هستی در این زمینه ببخشید .

amunaaser گفت...

سلام
کاملاً متوجه حرفهات هستم و میدونم که جوونهای اون آب و خاک واقعاً توی موقعیت خوبی به سر نمیبرند :( بالاخره همگی ما به طریقی تحت الشعاع این داستان قرار گرفتیم، منتها شماها به شکل دیگه ای! غرضم اصلاً نمک پاشی به زخمهای باز و یا حتی بسته هم نبود! خواستم فقط از دردی صحبت کنم که اونایی که بهش دچار نشده باشند، هرگز درک نمیکنند، درد تا مرز رفتن و بازگشتن، درد باز کردن دری که وقتی باز شد دیگه قابل بستن نیست، وقتی پاتو از اون در به اونطرف گذاشتی، دیگه هیچوقت اون آدم سابق نیستی و نحواهی بود! 

amunaaser گفت...

راستی اگر خواستی یک وقتی بهم میل بدی به amunaaser در gmail.com میتونی بفرستی...
شاد باشی 

عمو اروند گفت...

عمو ناصر ?Detta är livet. eller hur

و اما جهان‌گرد عزیز «می‌دانم خواننده‌ی نوشته‌های من هم هستی» بدان و آگاه‌باش که من هم در ۲۹ ساله‌گی موفق به ازدواج شدم. فکر هم نکن که نسل من در بهشت موعود زنده‌گی می‌کرده‌است. از حقوقم، ۸۰۰ تومان دستم را می‌گرفت که ۳۵۰ تومانش صاحب‌خانه از دستم می‌ربود. پدرم هم چیزی در بساط نداشت. اما بتو این حق را می‌دهم که در آن زمان امید بود و راه‌ترقی باز بود. ولی حیف که نه ما راه دموکراسی و ترقی را می‌شناختیم و نه شاه به دموکراسی اعتقادی داشت. این بود که این‌طور شد.

amunaaser گفت...

با سلام خدمت عمو اروند!
واقعاً کهSånt är livet غیر از این چی میشه گفت؟ آدم وقتی به زندگی این جوونا در اون دیار فکر میکنه و اینکه هیچ کاری از دستش برنمیاد، روحش پژمرده میشه!