۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

حرف بزن

مازیار - حرف بزن

تو با اين كه مهربوني منو دست کم گرفتي
منو قابل ندونستي راز تو به من نگفتي
شايد از دست حقيرم واسه تو يه كاري ساخته ست
گرچه اسمم به گوش تو حالا خيلي نا شناخته ست
حرف بزن اي مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن اي مهربون منو از خودت بدون

حتی خنده هات مثل تلخي گريه ست مثل لبخند دروغ آشنايي
تو رو خوب مي شناسم از عاطفه سرشار تو کجا و قصه هاي بي وفايي
تو رو خوب مي شناسم از عاطفه سرشار تو کجا و قصه هاي بي وفايي
حرف بزن اي مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن اي مهربون منو از خودت بدون

گريه ارزوني چشمات اگه اشکي نيست بباري
حالا خالي كن با حرفات هر چي كه تو سينه داري
واسه يك بار هم بذار من محرم راز تو باشم
بذار آخرین ترانه واسه آواز تو باشم
شاید از دست حقیرم واسه تو یه کاری ساخته ست
گرچه اسمم به گوش تو حالا خیلی ناشناخته ست
حرف بزن ای مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن ای مهربون منو از خودت بدون
حرف بزن ای مهربون ای مهربون ای مهربون

هیچ نظری موجود نیست: