۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

اسپرانتو

از بچگی کار ترجمه رو دوست داشتم، اون موقعها که حتی هنوز سر از زبونهای خارجی درنمیاوردم! صحبت اصلاً سر زبون بیگانه نبود برای من! وقتی میدیدم دو نفر حرفهای همدیگر رو نمیفهمن، انگار که گوشت تنم رو میخوردن، یعنی درد ازاین بیشتر که حرفهای دو نفر رو بفمهی و نتونی بهشون کمک کنی تا اونها هم حرفهای همدیگر رو بفهمن؟... همزبونها هم خیلی وقتها نیاز به مترجم دارن، اینطور نیست؟
میگن، پدر و مادرها با انتخاب اسم برای بچه هاشون تا آخر عمر به اونا لقبی میدن و شاید هم صفتی، و گاهی این صفتها زیر پوست ما میخزن و چنان ما رو تحت پوشش خودشون درمیارن که حتی قیافه هامون تغییر پیدا میکنه... و بر من اسم عموناصر رو نهادن، عموی یاری دهنده، عمویی که همیشه در حال کمک کردنه، عمویی که همه اش در فکر دیگرانه! مگه میشه با چنین مسئولیتی که به گردنت گذاشتن از همون ابتدای ورودت به این جهان روح انگیز، طور دیگه ای باشی! راه رو از همون ثانیۀ اول به تو بستن برای اینکه بخوای کس دیگه ای باشی! از خودت میپرسی که آخه چرا؟! چرا این صفت رو برای من انتخاب کردین و این داغ رو از همون ابتدا به پیشونی من زدین؟! یعنی خیلی سخت بود انتخاب اسمی مثل عموجابر، عموکذاب، عموغاصب؟! چرا سرنوشت من رو بدین سان برای همیشه رقم زدین؟! که حالا به من میگین که "عموناصر، از این به بعد دیگه یاد بگیر که بد باشی، یاد بگیر که باید صادق نباشی، یاد بگیر که باید دروغ بگی... و یاد بگیر که باید خودت نباشی!"...
دلم میخواست به زبونی صحبت میکردم که توسطش همۀ آدمها رو به هم نزدیک میکردم... و ازشما چه پنهون در عالم کودکی به دنبال اون هم رفتم، فکر میکردم که اگر اسپرانتو یاد بگیرم، میتونم همۀ دنیا رو به هم نزدیکتر کنم، باعث بشم که آدمها، مال هر کجا که باشن، زبون هم رو بهتر بفهمن... اااای، تخیلات شیرین دوران کودکیم، کجا رفتین؟! 

۱ نظر:

لیلا گفت...

دارم فکر میکنم معنی اسمم چیه؟...
یعنس ممکنه من شب تار کسی باشم؟
روزگارشو مثل اسمم سیاه کنم؟
نمیدونم شایدم هستم و خودمم نمیدونم..
فقط این رو میدونم که عمو ناصر همون عمو ناصر بمونین...جبار و کذاب کس دیگری هستش!!!