۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

و این غیر ممکنها...

اینجا زمستون همیشه آدم رو غافلگیر میکنه، بی انصاف اصلاً از قبل خبر نمیکنه وقتی که میخواد بعد از یک سال بیاد و با اومدنش چندین ماه از زندگی ما رو به برف و یخ و سرما مزین کنه! عجیبه که این رو همۀ اونایی که توی این دیار قطبی شمالی زنگی میکنن میدونن و باز هم تا دقیقۀ نود صبر میکنن که ماشینهاشون رو مجهز به لاستیکهای مخصوص زمستون کنن که اگر این لاستیکها رو "پای" ماشینت نکنی، این "اُرسیهای" مخصوص رو، سُر میخوره روی یخ و برف، و هم موجب خطر برای خودت میشه و هم برای باقی همشهریهات! همکارمون امروز صبح میگفت که دیروز تمام شهر رو زیر و رو کرده تا تعمیرگاهی گیر بیاره برای اینکه در تعویض لاستیکهاش بهش کمک کنن، ولی هیچ کدومشون وقت نداشتن... و اصلاً جای هیچگونه تعجبی نیست چونکه همۀ "دقیقه نودیها" مطمئناً دیروز تازه یادشون افتاده که باید این مهم رو انجام بدن والا فردا صبحه که توی خیابونها و چه بسا توی جاده ها باید یک سُرسُره بازی درست و حسابی بکنن...
و امروز با اینکه توی پیش بینیهای وضع هوا خبری از بارش برف در شهر ما نداده بودن، با این وصف اول صبح که بیرون زدم از خونه، با وجود اینکه دمای هوا دو رقمی زیر صفر بود، ولی بعد از چند دقیقه ای اولین برف امسال ما شروع به باریدن کرد که البته هنوز هم کم و بیش ادامه داره. برام خیلی عجیب بود این سرمای به هنگام بارش برف، چون همیشه فکر میکردم که سرمای خشک که مثل کارد به استخون آدم فرو میره مربوط به قبل از شروع برفه و به محض اینکه دیگه آسمون تصمیم گرفت که دق و دلیش رو بر سر ما خالی کنه، دیگه گرمتر میشه... چی بگم، توی این دور و زمونۀ ما همه چیز ممکنه دیگه، اونقدر غیرممکنها رو توی زندگی باهاشون برخورد میکنیم که اینها دیگه پیششون گم هستن!
از غیر ممکنها گفتم و چیزهایی که حتی تصورش رو هم نمیکنیم که روزی اتفاق بیفتن! غیرممکنهایی که اگر ممکن بودن دیگه اون پیشوند غیر رو بهش اجازه نمیدادن که مثل دمی به پشتشون بسته باشه و همه جا و هر زمان به دنبالشون... این غیرممکنها که همیشه شاید برای ما دست نیافتنی به نظر برسن و در آسمون خیالمون باشن، و در رؤیاهای با چشمان بازمون در حالیکه به چهار دیوارمون خیره شدیم و غرق در افکار تلخ و شیرین، اونها رو در دوردستها میبینیم... با خود می اندیشیم که یعنی ممکنه، یعنی میشه؟! یعنی امکانش هست که "یک روزی همۀ آدمها در صلح و صفا زندگی کنن، مرد و زن با هم مساوی باشن، آدمها با هم برابر باشن، و دروغ و تزویررو فقط در تاریخ بشه خوند..."، چه زیبا گفتی همزاد بابالنگ دراز!... یعنی میشه؟! یعنی ممکنه؟!... و این غیر ممکنها، این غیر ممکنها... 

هیچ نظری موجود نیست: