۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

ملیجک زندگی

فکر میکردم که تعطیلات خیلی طولانی به نظر برسه و نهایتاً خیلی خسته کننده بشه، ولی تا چشم به هم زدم قسمت اعظمش رفت و دیگه رو به اتمامه... فردا در واقع روز آخرشه و از پس فردا دوباره کاره و کاره و کار! ولی جای تسلی هنوز هم هست چون هفتۀ آینده هم به قول اینجاییها، هفته ای کوتاه خواهد بود برای شاغلین...
داشتم به این فکر میکردم که چقدر حس خوبیه وقتی که آدم با یک روح تازه ای شبها به خواب بره و با روح تازه تری صبح چشم از خواب باز کنه، و به قول دوستی باید از این احساس حداکثر لذت رو برد چون هرگز نمیدونی که چقدر و تا کی ادامه خواهد داشت! در مورد هر چیزی که مربوط به زندگی میشه، هرگز نمیتونی مطمئن باشی! دیگه این رو عموناصر باید درست و حسابی یاد گرفته باشه، بعد از تمامی بازیهایی که این رفیق شفیق قدیمی، یعنی زندگی، باهاش کرده! کی بود که میگفت در هیچ چیزی توی این بازی ناعادلانه گارانتی وجود نداره، نه از نوع کوتاه مدتش و نه از فرم دراز مدتش! اصلاً از روز اول بهت میگه: این بازی از اون نوعه که "اشکنک داره، سر شکستنک داره"، و تازه از اون مهمتر: حق انتخابی هم توی این بازی  نداری، توش هستی و باید بازی کنی... در رفتن به هیچ عنوانی از گزینه های قابل انتخاب برات نیست!... برای بار اول نیست که این حرف رو میزنم و به طور قطع برای بار آخر هم نخواهد بود: حریف مقابلت نامردتر از اوناست که حتی بتونی در نقاط دوردست ذهنت تصورش رو بکنی! این رو باید همیشه و همیشه و باز هم همیشه به خودت بگی، تا یک وقت فراموشت نشه، چون اگر حتی برای نفس کشیدنی این رو از یاد بردی دیگه کارت زاره... زندگی منتظر همون لحظه است همیشه، اون لحظه ای که فکر کنی "دیگه هیچ چیز نمیتونه این خوشبختی من رو خراب کنه"...هه! و در عرض فقط چند ثانیه همه چیز میتونه به خونۀ اولش برگرده... یا شاید هم خونۀ آخر!... با تمام این بی عدالتیها در این بازی ناعادلانه، زیباترش رو در این دنیا سراغ ندارم، و از اون یکی دنیا هم، کی برگشته که خبر داشته باشه! با تمامی این ناجوونمردانگیهای زندگی، وقتی که میخواد بهت "حال" بده، دیگه هیچ کس و چی چیزی نمیتونه جلوش رو بگیره، دیگه مثل بولدوزری همۀ موانع رو از سر راهت برمیداره و به تو این احساس رو میده که تو "ملیجک" اون هستی، لوست میکنه تا حدی که حتی خودت هم شک میکنی که آیا واقعیه یا اینکه داری خواب میبینی!... و عموناصر، برای یک بار هم که شده از این افتخاری که زندگی بهت داده کمال لذت رو ببر، سربلند باش که زندگی تو رو به عنوان ملیجک خودش برگزیده... هرچند که میدونی که عمر این افتخار شاید طولانی نباشه... با روح تازه ای که شب باهاش سر رو به بالین میذاری، خوش باش در این لحظه های عمرت و به امید "بوی گلی" که سحرگاهان از بسترت بلند خواهد شد، از رؤیاهای شیرینت حظ کن...

نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت رو در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
باباطاهر

هیچ نظری موجود نیست: