این روزا سرم سر کار خیلی شلوغه! نه این که فکر کنید خود کار زیاده، نه! بعضی وقتا خودم برای خودم کار درست میکنم. بعدش اینقدر فکرم بهش مشغول میشه که دیگه وقت سر خاروندن هم پیدا نمیکنم. اگه توی کار برنامه نویسی و این داستانها بوده باشید، مطمئنم که میدنونین وقتی سر آدم به این کار گرم بشه حتی توی خواب هم دنبال آلگوریتمها میگرده. مثل همکاری که میگفت نیمه های شب از خواب میپره و راه حلی رو که در خواب بهش الهام شده پیش خودش مرور میکنه، بعدش هم دلش طاقت نمیاره که نکنه روز بعد از یادش بره، میره پای کامپیوتر میشینه و ایده هاش رو ذخیره میکنه :) البته خدا رو شکر من هنوز به اونجاها نرسیدم و امیدوارم هم که هرگز نرسم وگرنه که اوضاعم خیلی قمر در عقربه :)
امسال رو تقریباً میتونم بگم که مرخصی نداشتم. یعنی اگر اون یک هفته رو در اون دوران کذایی ازش چشم پوشی کنیم! به همین خاطر باید قبل از تموم شدن سال جاری یک سری از مرخصی هام رو به اجبار بگیرم. خلاصه که دیگه به این توفیق اجباری چیزی نمونده! نه اینکه حساب روزا رو داشته باشم ها، اصلا و ابدا! ولی فقط یک هفتۀ دیگه به تاریخ موعود باقی مونده :) خدایشش بدن احتیاج داره و اینجایی ها بیخود نیست که اگه سرشون بره باید مرخصی سالیانه شون رو بگیرن. قدیما ماها که از اون دور دورا به اینجا اومده بودیم، پیش خودمون فکر میکردیم که بابا اینا دیگه کین؟ مرخصی چی، کشک چی؟ مرخصی فقط مال موقعی که آدم مجبور بشه است، مثلا کاری پیش بیاد، خدای ناکرده کسی دار فانی رو وداع بگه، یا عروسیی در کار باشه و احتیاج به آماده کردن یک سری چیزا باشه یا حتی مجبور به سفر باشه! ولی حالا که یک مدتی رو با اینها دمخور شدیم دیدیم که این "بندگان خدا" (به قول آشنایی قزوینی) کاملاً بر حق بودن. تازه تحقیقات ثابت کرده که قال قضیه با یک هفته و دو هفته کندنی نیست! میگن باید حداقل چهار هفته فارغ از هر گونه دغدغۀ کاری باشی تا بدن، یعنی مهمتر از همه مغز، فرصت آسایش پیدا کنه! ولی پیش خودمون باشه، ما هنوز از نظر "بلوغ فکری" به اونجاش دیگه نرسیدیم و فعلاً به همون یکی دو هفته بسنده میکنیم :) در هر حال خیلی از این بابت خوشحالم و صادقانه بگم که دارم روزشماری میکنم! میدونید، صرف خود کار نیست، چون من به شخصه کار رو دوست دارم و از بودنم در محیط کار لذت میبرم، ولی صرف هر روز زود بیدار شدن و رفتن سر کاره که بیشتر آدم رو خسته میکنه، به خصوص که کسی هم مثل من باشه که از ژنتیک یکی از دست آوردهایی که نصیبش شده، این باشه که به قول دوست خوبی صبح سپیده دم خروسها رو بیدار کنه و فغان بربیاره که رفقای تاجدار، چه نشستید که شما رو خواب برد و مرغاتون رو خروسهای سحرخیزتر همسایه :)
امسال رو تقریباً میتونم بگم که مرخصی نداشتم. یعنی اگر اون یک هفته رو در اون دوران کذایی ازش چشم پوشی کنیم! به همین خاطر باید قبل از تموم شدن سال جاری یک سری از مرخصی هام رو به اجبار بگیرم. خلاصه که دیگه به این توفیق اجباری چیزی نمونده! نه اینکه حساب روزا رو داشته باشم ها، اصلا و ابدا! ولی فقط یک هفتۀ دیگه به تاریخ موعود باقی مونده :) خدایشش بدن احتیاج داره و اینجایی ها بیخود نیست که اگه سرشون بره باید مرخصی سالیانه شون رو بگیرن. قدیما ماها که از اون دور دورا به اینجا اومده بودیم، پیش خودمون فکر میکردیم که بابا اینا دیگه کین؟ مرخصی چی، کشک چی؟ مرخصی فقط مال موقعی که آدم مجبور بشه است، مثلا کاری پیش بیاد، خدای ناکرده کسی دار فانی رو وداع بگه، یا عروسیی در کار باشه و احتیاج به آماده کردن یک سری چیزا باشه یا حتی مجبور به سفر باشه! ولی حالا که یک مدتی رو با اینها دمخور شدیم دیدیم که این "بندگان خدا" (به قول آشنایی قزوینی) کاملاً بر حق بودن. تازه تحقیقات ثابت کرده که قال قضیه با یک هفته و دو هفته کندنی نیست! میگن باید حداقل چهار هفته فارغ از هر گونه دغدغۀ کاری باشی تا بدن، یعنی مهمتر از همه مغز، فرصت آسایش پیدا کنه! ولی پیش خودمون باشه، ما هنوز از نظر "بلوغ فکری" به اونجاش دیگه نرسیدیم و فعلاً به همون یکی دو هفته بسنده میکنیم :) در هر حال خیلی از این بابت خوشحالم و صادقانه بگم که دارم روزشماری میکنم! میدونید، صرف خود کار نیست، چون من به شخصه کار رو دوست دارم و از بودنم در محیط کار لذت میبرم، ولی صرف هر روز زود بیدار شدن و رفتن سر کاره که بیشتر آدم رو خسته میکنه، به خصوص که کسی هم مثل من باشه که از ژنتیک یکی از دست آوردهایی که نصیبش شده، این باشه که به قول دوست خوبی صبح سپیده دم خروسها رو بیدار کنه و فغان بربیاره که رفقای تاجدار، چه نشستید که شما رو خواب برد و مرغاتون رو خروسهای سحرخیزتر همسایه :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر