۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

باران عشق

سرانجام مه دست از سر ما برداشت و هوایی بسیار گرم و دل انگیز به سراغ شهر ما اومد. دودل بودم که این سفر کوتاه رو انجام بدم یا نه! ولی دست آخر تصمیم خودم رو گرفتم و تا اومدم به خودم بجنبم دیدم پشت فرمون نشستم و دارم به نغمه های جان نواز باران عشق ناصر چشم آذر گوش میکنم!
 چقدر گوش دادن به این موزیک احساس خوبی بهم میده، آرامشی که من رو به دورانی میبره که مسئول فنی رادیو بودم. و چقدر شعرها رو با نغمه های زیبای این آلبوم تلفیق کردیم. و همکارمون که با صدای جادویی خودش اشعار رو دکلمه میکرد و من در اتاق فرمان گاهی چنان مسخ میشدم که یادم میرفت که باید میکروفونها رو برای قسمت بعد روشن یا خاموش کرد... ای روزگار، چه دورانی بود و ما چه لحظاتی رو تجربه کردیم... یادشون به خیر!
و در این جا میخوام یکی از زیباترین قسمتهای زیبای این آلبوم رو تقدیم به همۀ اونایی بکنم که هنوز میتونن عشق رو در درون قلب خودشون احساس بکنن... چون فعلاً اینطور که به نظر میاد، قلب عموناصر رو به قول زنده یاد ذکی مورن در آسیاب به سنگی مبدل کردند!


ناصر چشم آذر - باران عشق

هیچ نظری موجود نیست: