راجع به زندگی زیاد اینجا مینویسم. شاید هم خیلی عجیب نباشه اگر به عنوان این بلاگ نگاه کنیم. در انتها همۀ ما آدما به شکلی درگیر زندگی هستیم. هیچ فرقی نمیکنه که کی باشیم، از کجا اومده باشیم، چه رنگی داشته باشیم و به چه زبونی صحبت بکنیم، همه امون از گوشت و پوست و استخون ساخته شدیم. همه امون یک موقعی بچه بودیم یا هنوز هستیم و چه بخوایم چه نخوایم بزرگ میشیم، پیر میشیم و آخرش هم یه روزی باید غزل خداحافظی رو بخونیم... و وقتی رفتیم دیگه رفتیم! به قول خیام نیشابوری
از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گويد راز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز
خیلیها اعتقاد مسلم به اون دنیا و آخرت دارن. اعتقاد داشتن اصلاً به خودی خود چیز بدی نیست و به آدما کمک میکنه توی زندگی خوب باشن و خوبی کنن. خیلیهاشون هم شاید به خاطر ترس از مجازاتهایی که توی اون دنیا در انتظارشونه شاید دست به خیلی از کارهای پلید نزنن. این هم باز به نظر من چیز بدی نیست، در عمل باعث میشه که دنیا بهتر بشه و آدما به سمت نیکیها سوق پیدا کنن تا زشتیها! ولی پرسش اساسی اونجاست که اونایی که فقط به بودن توی همین دنیا و داشتن فقط یک شانس معتقدن چه کار باید بکنن؟ آیا باید به نصیحتهای خیامها گوش کرد و صرفاً در لحظه ها زندگی کرد؟ آیا باید پذیرفت که لحظه های رفته دیگه برنمیگردن؟ و آیا باید قبول کرد که بعضی از اشتباهات دیگه قابل جبران نیستن؟
اینجور که به نظر میاد آدم وقتی فرصت فکر کردن زیاد داره، به مسائلی فکر میکنه که قبلش وقتش رو نداشته :) شاید هم نباید زیاد فکر کرد چون در عمل کار به جایی نخواهد برد! یاد فیلم زوربای یونانی افتادم که کلی از جملاتش مثل نقشی توی ذهنم حک شده! زوربا نمونۀ بارز آدمی بود که در حال زندگی میکرد و از تک تک ثانیه هاش لذت میبرد. در مقابلش جوونی قرار میگیره که درست نقطۀ مقابلشه، کسی که همش در حال تفکره، در حال تعمقه... و در جایی توی فیلم زوربا بهش میگه: تو زیادی فکر میکنی، این مشکل توست!
از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گويد راز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز
خیلیها اعتقاد مسلم به اون دنیا و آخرت دارن. اعتقاد داشتن اصلاً به خودی خود چیز بدی نیست و به آدما کمک میکنه توی زندگی خوب باشن و خوبی کنن. خیلیهاشون هم شاید به خاطر ترس از مجازاتهایی که توی اون دنیا در انتظارشونه شاید دست به خیلی از کارهای پلید نزنن. این هم باز به نظر من چیز بدی نیست، در عمل باعث میشه که دنیا بهتر بشه و آدما به سمت نیکیها سوق پیدا کنن تا زشتیها! ولی پرسش اساسی اونجاست که اونایی که فقط به بودن توی همین دنیا و داشتن فقط یک شانس معتقدن چه کار باید بکنن؟ آیا باید به نصیحتهای خیامها گوش کرد و صرفاً در لحظه ها زندگی کرد؟ آیا باید پذیرفت که لحظه های رفته دیگه برنمیگردن؟ و آیا باید قبول کرد که بعضی از اشتباهات دیگه قابل جبران نیستن؟
اینجور که به نظر میاد آدم وقتی فرصت فکر کردن زیاد داره، به مسائلی فکر میکنه که قبلش وقتش رو نداشته :) شاید هم نباید زیاد فکر کرد چون در عمل کار به جایی نخواهد برد! یاد فیلم زوربای یونانی افتادم که کلی از جملاتش مثل نقشی توی ذهنم حک شده! زوربا نمونۀ بارز آدمی بود که در حال زندگی میکرد و از تک تک ثانیه هاش لذت میبرد. در مقابلش جوونی قرار میگیره که درست نقطۀ مقابلشه، کسی که همش در حال تفکره، در حال تعمقه... و در جایی توی فیلم زوربا بهش میگه: تو زیادی فکر میکنی، این مشکل توست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر