۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

"نامردها، هنوز زنده ام!"

سرانجام دیروز کذایی هم اومد و گذشت. خوشبختانه هیچ برخوردی پیش نیومد و جریان به آرومی روال خودش رو طی کرد. باید تا هفتۀ آینده دید که نتیجه اش چی میشه. اینجور که متوجه شدم کسی که اومده بود خیلی حرفه ای بود و ظاهراً از این موردها زیاد داره و به همین خاطر اصلاً اجازه نمیده که طرفین با نطراتشون اون رو تحت تأثیر قرار بدن... قبلاً هم نوشته بودم که اصلا و ابدا به دنبال جدال نیستم و در همین راستا هم دیروز باز کوتاه اومدم، چون به معنی واقعی کلام حالم به هم میخوره وقتی که این گند به هم زده میشه... اینطور که به نظر میاد دست آخر فکر کنم یک چیزی هم باید از جیب بدم تا حکم آزادی کاملم از این ماجرای نفرت برانگیز صادر بشه! ولی دیگه هیچ توفیری نداره، دفعۀ پیش هم در انتها همینطور شد و این بار هم اگر شد فقط میتونم بگم: صدقۀ سر پسرم! خدا رو شکر میکنم که هنوز سر پا هستم و نیازی هم به کسی ندارم، و دوباره از نو شروع میکنم... به قول استیو مک کوئین در صحنۀ آخر فیلم پاپیون، وقتی که بعد از سالها زندان که به نا حق توش افتاده بود و سلول انفرادی و هزار جریان دیگه بالاخره موفق میشه از جزیره ای که هیچکس نتونسته بوده ازش فرار کنه، جون سالم به در ببره، و وقتی میپره توی آب فریاد بر میاره که: "نامردها، هنوز زنده ام!"

هیچ نظری موجود نیست: