۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

عشق و نفرت

ما آدما موجودات خیلی عجیب و پیچیده ای هستیم، ولی در عین پیچیدگی شاید هم در بعضی موارد خیلی ساده باشیم. همیشه به این اعتقاد داشتم که فاصلۀ بین عشق و نفرت از مویی باریکتر نیست، چیزی که الان دقیقاً دارم با تمام وجودم لمسش میکنم. اصلاً از این احساسم شادمان نیستم چون ذاتاً همۀ آدما رو دوست دارم ولی در هر صورت احساسیه که در من به وجود اومده و در انتها من هم مثل چند میلیارد انسان توی این کرۀ خاکی از پوست و گوشت و استخون ساخته شدم... میدونم که به مرور زمان این سمی که الان توی تمامی وجودم رخنه کرده رو باید از خودم دفع کنم چون این من نیستم! وقتی یاد وقایع اخیر میافتم به معنای واقعی کلام حالم به هم میخوره و احساس انزجاری بهم دست میده که توصیفش از عهدۀ قلمم خارجه... با خودم فکر میکنم که عموناصر چطور ممکنه که تو که فقط تا چند هفتۀ پیش هنوز سرشار از اون همه عشق و محبت بودی، چطور همۀ اونها به نفرتی تاریک و سیاه تبدیل شد؟!... ما آدما موجودات غریبی هستیم!

هیچ نظری موجود نیست: