۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

روز بعد

بالاخره دیروز گذشت و کاری رو که دو هفته تموم ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود انجام دادم: به پنج سال از زندگیم پایان دادم، کاری بود که بایست میکردم. شروعی زیبا رو با پایانی زیبا خاتمه دادم. خوشحال نیستم و احساسات زیادی درونم رو فرا گرفته. خشم هست، دلتنگی هست، افسردگی هست، اظطراب هست و شاید خیلی احساسات دیگه، ولی در عین حال احساس سبکی میکنم. این چند هفتۀ اخیر همش حس میکردم که این رابطه حقیقی نیست و توش پر از دروغه! حس میکردم که اگر بخوام ادامه بدم باز خودم رو در معرض خطر میدم و باز بهم ضربه میزنه و به یقین میتونم بگم که میزد...چند روز دیگه یا چند هفتۀ دیگه میومد و میگفت که ما دیگه حتی دوست هم نمیتونیم باشیم...
حالا دیگه این گوی و این میدون برای تو! میخواستی که از زندگیت برم بیرون و رفتم. فکر کردی که با بیرون رفتن من به خوشبختی میرسی، امیدوارم که خوشبخت بشی، ولی هرگز به خوشبختی نخواهی رسید تا موقعی که به خودت دروغ میگی! اگر فکر میکنی که با وانمود کردنت دیگران رو متقاعد میکنی، ولی خودت رو چیکار میکنی و تا کی میتونی سر خودت رو کلاه بذاری؟ بالاخره یه روزی مجبور میشی قاضی خودت بشی و ببینی با زندگی ما چیکار کردی!... من رفتم که تو بیش از این آزار نبینی، رفتم که دیگه شکستنم رو بیشتر از این نبینی، رفتم چون واقعاً دوستت داشتم. پنج سال بهت فرصت دادم و در قلبم رو به روت باز کردم، ولی هرگز به عمق روح من پی نبردی... و از کاری که با من کردی کاملاً پیدا بود. هرگز فکر نمیکردم که با من این چنین بکنی... شاید هم بزرگترین اشتباهم توی زندگی همین بود، فکر میکردم که با بقیه فرق میکنی!

۸ نظر:

Unknown گفت...

خوب کاری کردی عمو ناصر رابطه ای مرده هر ۵ دقیقه یکبار نباید نبظشو گرفت ،مرده

Unknown گفت...

عمو ناصر عزیز،غریبه ها که تکلیفشون معلومه،ما خودمون گاهی وقت ها دوست داریم به خودمون دروغ بگیم
بعضی چیزها رو میبینیم میگیم نه ندیدیم،بعضی چیزها رو میشنویم میگیم نه نشنیدیم ،خلاصه همین جوری میره دیوار کج،اگه خدا دوستمون داشته باشه نمیزاره تا ثریا بره بالا ،آدم ها هم زود به همه چیز عادت میکنن ،روزگار همیشه هم همین جوری نمیمونه آدما به با هم بودن عادت میکنن به با هم نبودن هم عادت میکنن ،

amunaaser گفت...

نمیدونم خدایی وجود داره یا نه و اگر وجود داره منو دوست داره، فقط این رو میدونم که انگار سرنوشت من اینه که سر راه آدمایی قرار بگیرم که نمیدونن توی زندگی چی میخوان! شاید هم سرنوشت من اینه که در تنهایی خودم زندگی کنم و عطای یک شریک زندگی رو به لقاش ببخشم...نمیدونم، شاید هم توی این دنیای 5 میلیاردی یکی یه جایی هست که منتظره من هست تا به این روح پر از عشق و احساسم نفوذ کنه و قدر عموناصر رو با تمام وجودش بدونه... زمان همه چیز رو ثابت خواهد کرد

ناشناس گفت...

عمو ناصر خدا هست و حتما بنده ها شودوست داره.ما هستیم که سر از کارش و حکمتش در نمی یاریم .
برای همه توی این دنیاجفتی هست .تنهایی هیچوقت درمان درد نیست ومن حتم دارم خدا هم با همه خداییش از تنهاییش خستس .شاید یکی جایی تو این دنیای برزگ یه نفر خسته ازهمه ادمهاونامردیهاشون فکر میکنه خدا نیست یااگه هست اونو دوست داره یا نه؟ هیچکسی نمیدونه
زندگی مثل یه سریال می مونه باید نشست ومنتظر موند
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد

ناشناس گفت...

امام گفته برای هر مرد 5 تا! شما خانم یا آقای ناشناس، چطور میگین فقط یه دونه برای هر نفر؟ :)

ناشناس گفت...

az daste in jamaat rejal, ke aval toye vojode khoda shak mikonan bad ke paye zan gereftan miyad jelo ,harfe peyambaresho mikeshan vasat ,,,,shooma ham amu naaser naaser ,!!!!!!!!!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

manzoram az joft be maniye hamfekr ,hamrah,hamdam, bood va garna ba in amare balaye jameeyat nesvan, age peyambar alan mikhast fatva bedeh bayad raghamo ro 8-9 midad.dar zemn vahede shomareshe mive doonast na hamsar,,, amu naaser mehraboon

amunaaser گفت...

کامنت بالا از من نبود :) یکی اینجا شیطونیش گل کرد و در ضمن سلام میرسونه :)