۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!

توی دلم بلوایی برپاست! دیشب تا صبح همش خواب دعوا و داد و بیداد میدیدم. امروز اون روز کذاییه و نگران این هستم که ممکنه برخوردی پیش بیاد. مادیات هیچوقت برام اهمیتی نداشته و نداره، هر طوری میخواد بشه میشه، دیگه هیچ تفاوتی نداره. در انتها من خودم رو بازنده نمیبینم. اونی که باخته خوب میدونه که چطور باخته و هر چقدر هم که فکر میکنه قویه و انواع و اقسام ماسکها رو به چهره بزنه، هر کسی رو بتونه گول بزنه دیگه من رو نمیتونه گول بزنه، از همه مهمتر خودش رو نمیتونه گول بزنه! هر روز صبح که جلوی آیینه می ایسته باید به یاد بیاره که با زندگی خودش و اطرافیانش چیکار کرده و تا آخر عمرش با این درد باید بسازه و بسوزه! همیشه به یاد خواهد آورد که چطور با "دست خودش" همه چیز رو خراب کرد و هر شب که سر به بالین میذاره باید سؤالهای وجدان خودش رو پاسخگو باشه.... به قول دوست عزیزی: تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!

نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
صوفي ما كه ز ورد سحري مست شدي
شامگاهش نگران باش كه سرخوش باشد
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد
خط ساقي كه از اين گونه زند نقش بر آب
اي بسا رخ كه به خونابه منقش باشد
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلا كش باشد
غم دنيي دني چند خوري باده بخور
حيف باشد دل دانا مه مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز كف ساقي مهوش باشد

حافظ

هیچ نظری موجود نیست: