۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

تصمیم ناگهانی

امروز یک تصمیم ناگهانی گرفتم، فردا یک سر میرم پیش دوست قدیمیم! خوشحالم که یک بار دیگه نادوستها موفق نشدند این دوستی سی سالۀ ما رو به مخاطره بندازن و یک بار دیگه این دوستی ثابت کرد که با وجود تمام ناملایمات و طوفانها باز محکمتر از همیشه سر جای خودش ایستاده! اینجاییها یک ضرب المثل دارن که میگن "خون غلیظ تر از آبه"، یعنی همون که ما شاید به شکل دیگه بگیم خون آدم رو میکشه و رابطۀ خانوادگی قویتر از دوستیه، ولی برای من الان بیشتر از همیشه مبرهن شد که یک رابطۀ دوستی مستحکم میتونه حتی از یک رابطۀ خونی قویتر باشه!
چیزی امروز شنیدم که کم مونده اشک از چشمام سرازیر بشه. شنیدم که مادر با چشمان اشک آلود پسرش رو به دست چه کسایی سپرد. گفت که من مادر خوبی نبودم و پدرش پدر خوبی براش نبود چون از اون بیشتر از 17 سال نگهداری نکردیم. گفت که اون رو به دست شما میسپریم و شما ازش خوب مراقبت کنید :( بغض توی گلوم گیر کرد وقتی این رو شنیدم! ای مادر، اگه میدونستی که داشتی پسرت رو به دست کیا میسپردی و چطور چوب حراجی به قلبش زدند و یک بار دیگه به دنبال سرنوشت خودش روونه اش کردند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عارفی را پرسیدند: روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شادم به آن بنگرم و هر وقت غ...مگین هستم به آن نظر کنم ؟؟؟؟؟؟؟ ... گفت : حک کن , "میگذرد" !!!

amunaaser گفت...

بسیار زیبا و با معنا!