۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

"کلمۀ پ"

بعضیها نمیدونم چه جریانیه که به این کلمۀ "پیری" اینقدر حساسیت دارن! خوب همونطور که نوزادی و کودکی و نوجوونی و جووونی و میانسالی دوره هایی از زندگی هستن، پیری هم یک بخشی از اونه دیگه! ولی خوب از یک طرف دیگه هم میتونم درکشون کنم، چون ظاهراً اصلاً چیز خوبی نیست! نمیدونم چرا قدیمیهای ما همه اش وقتی میخواستن ما بچه ها رو دعا کنن، میگفتن: "پیر شی الهی"؟ بچه که بودم هر کی برام این دعا رو میکرد ته دلم بهم برمیخورد. تو دلم میگفتم: آخه اینم شد دعای خیر؟! البته اون عزیزا منظورشون چیز دیگه ای بود و از ته دل آرزو میکردن که عمر طولانی داشته باشی. این رو طبیعتاً بزرگتر که شدم فهمیدم... یعنی اگر بزرگ شده باشم و اگر فهمیده باشم!
واقعیت اینجاست که آدما درون خودشون رو میبینن و حس میکنن، چیزی که دیگران به هیچ عنوان نمیتونن ببینن. دقیقاً به همین خاطره که آدما از درون خودشون رو ممکنه کاملاً جوون ببینن و بعد هم به طریقی "آینه اشون" رو گم کنن و مرتب هم راه برن  و به دیگران سعی در اثبات این رو داشته باشن که "من هنوز هم که هنوزه جوونم"! خوب معلومه که آدم وقتی دائم در این توهمات به سر ببره، دلش نمیخواد که کسی این "کلمۀ پ" رو هی به رخشون بکشه، مگه نه؟ :)
راستش، همین روزا بیست و هشتمین زادروز پسرمه. هر چی فکر میکنم که این 28 سال چطوری گذشت و من متوجه نشدم، جوابی براش پیدا نمیکنم. وقتی بهش نگاه میکنم، دست خودم نیست، باورم نمیشه. باورم نمیشه که این همه سال گذشته باشه... و باز دست خودم نیست (آی شماهایی که به کلمۀ پ حساسیت دارین، گوشاتون رو بگیرین اگر طاقت شنیدنش رو ندارین) و تنها چیزی که به ذهنم میرسه، کلمه ای نیست به جز کلمۀ پ. 

هیچ نظری موجود نیست: