۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

آبی در آسیاب بیگانه ستیز

عصر اینترنته و دوره زمونۀ تبادل اطلاعات. تا فقط چند دهۀ پیش مردم به زور از طریق نامه و تلفن با هم تماس داشتن، تازه اونم توی یک شهر. اگه شهراشون با هم یکی نبود همین تلفن و نامه هم زیاد واضح و مبرهن نبود و سر راهش کلی مشکلات وجود داشت، حالا دیگه ارتباطات بین کشورها رو نمیخوام وارد جزییاتش بشم چون به مراتب قضایا سخت تر و پیچیده تر میشد و همون نامه ای که توی یک شهر ظرف یکی دو روز به دست گیرنده میرسید ممکن بود هفته ها توی راه بمونه، بسته به فاصله و مسافت بین فرستنده و گیرنده.
امروزه خیلیها یک تلفن همراه دستشونه که وصله به اینترنت و مجهزه به انواع و اقسام نرم افزاهای ارتباطی که هر جای دنیا که باشی کافیه یک جایی وای فی مجانی به تورت بخوره تا بتونی از این سر دنیا به اون سر دنیا در یک چشم به هم زدن تماس رو برقرار بکنی... چی بگم والله! جل الخالق جداً!
 قدیما مسافرت که میرفتی یک چیز مشخص بود: از همۀ اون چیزهایی که به طور معمول خبر داشتی، بیخبر میموندی! ما هم بر طبق عادت این سالهای اخیر برای فرار از آب و هوا و جو حاکم بر "جشن نیمۀ تابستان" این دیار گفتیم بیرون بزنیم. از شما چه پنهون که این روز مشخص در این کشور، هر ساله مملکت تبدیل میشه به صحرای برهوت و همۀ بومیها میزنن به دامن طبیعت به قصد نوشیدن و نوش جان کردن تا سر حد مرگ...
توی هتل به رسم این روزا بساط وای فی علم بود یعنی تا موقعی که توی خود هتل  و حتی تا چند ده متریش بودیم اینترنت به راه بود و دسترسی به برنامۀ وایبر، که هموطنان گرامی در وطن اونقدر ازش استفاده های مشروع و نامشروع کردن که بیچاره سرورهاشون دیگه نمیکشه و آدم مجبوره متوسل به برنامه های دیگه بشه...
تمام روز رو به عادت توریستها تا جا داشت چرخیدیم و سعی کردیم که از هوای دل انگیز که در فعلاً در شهر و دیار خودمون یافت می نشود، استفاده ببریم. وقتی که پا رو از درگاه ورودی هتل به درون گذاشتیم، وایبر صداش دراومد، پیغامی بود از دوستی از کشور همسایه، و دوستی بسیار قدیمی. این اواخر تازه راه افتاده بود و از امکانات مدرن اینترنتی بهره میبرد بنابرین اومدن پیغام ازش برام عجیب نبود. با این وصف کنجکاو شدم که ببینم چی نوشته. نوشته بود: "اگر خبر تروریست آدمکشی در... را شنیدی ما همه سالم هستیم"! برق سه فاز از سرم پرید! یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟! اصلاً مگه ممکنه چنین چیزی توی اون شهر اتفاق بیفته؟! شهری که خودم سالهای سال توش زندگی کرده بودم و حتی پسرم در اونجا به دنیا اومده بود. توی اون شهر قرنی یک بار هم اصولاً اتفاقی نمیفته تا چه برسه به خبرهای تروریستی!
تلویزیون رو روشن کردم ولی هیچ خبری در این مورد نبود. بعد هم تمام سایتهای خبری رو که سراغ داشتم توشون گشتی زدم ولی باز هم چیزی پیدا نکردم... تا بالاخره چندین ساعت بعد موفق شدم خبرش رو پیدا کنم. جوون دیوانه ای درست در مرکز شهر کلی آدم رو با ماشین زیر گرفته بوده و چندین نفر رو کشته بوده و تعداد زیادی رو زخمی کرده بوده...
متأسفانه از این مهجورین همه جای دنیا پیدا میشه و ظاهراً این جور اتفاقها که معمولاً اکثراً در "دیار رؤیاها" اونور آب میفته،  توی سالهای اخیر بیشتر شده و به این قاره هم سرایت کرده... و امروز توی اخبار جایی خوندم که این دیوانۀ ضارب ظاهراً خارجی تبار بوده در اون کشور که این موقعیت خارجیها رو که همین الانش هم زیاد خوب نیست بهتر نمیکنه و آبیست که در آسیاب بیگانه ستیزان ریخته میشه که آسیابشون همینجوریش هم این روزا خوب داره توی این قاره میچرخه.     

هیچ نظری موجود نیست: