تصادفاً این شعر رو از زنده یاد فریدون مشیری امروز جایی دیدم. یادش به خیر زمانی که این شاعر لطیف اندیشه و رمانتیک برای خوندن اشعارش به شهر ما در این دیار قطبی دعوت شده بود. اولین بار بود که از نزدیک میدیدمش. از زندگیش میگفت و از خاطراتش، از اینکه نام خانوادگیش از کجا سرچشمه گرفته بوده و برمیگشته به جد پدریش که با مخابرات سر و کار داشته... و به یاد دارم که وقتی شعر کوچه رو شروع به خوندن کرد چقدر من مأیوس شدم، چون همیشه این شعر رو به صورت دیگه ای تو ذهن خودم میخوندم و میشنیدم! شاید هم فکر میکردم که شاعر بودن خود به خود به معنای اینه که آدم خوب هم دکلمه میکنه و البته بهترین مثالش هم زنده یاد شاملو بود که با صداش و دکمله اش انسان رو سحر میکرد!
با این وصف، شعرهای این شاعر گرانقدر همیشه در دلهای ما جای خواهد داشت و خاطراتی رو برای هر کدوم از ما زنده میکنه و خواهد کرد. شعر زیر شاید یکی از زیباترین شعرهای کلاسیک این شاعر والا از نگاه من باشه، و البته اینکه چقدر وصف الحال هست رو دیگه وارد معقولات نمیشم :)
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس، ای بخت دور از دسترس
وربانگ برداری که بس! غمگین تماشایت کنم
تا کهکشان، تا بی نشان، بازو به بازویت دهم
با همزمانی، همدلی، جان را هم آوایت کنم
ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان
در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم
بانوی رویاهای من، خورشید دنیاهای من
امید فرداهای من، تا کی تمنایت کنم؟
فریدون مشیری
از دفتر «از دریچه ماه»
با این وصف، شعرهای این شاعر گرانقدر همیشه در دلهای ما جای خواهد داشت و خاطراتی رو برای هر کدوم از ما زنده میکنه و خواهد کرد. شعر زیر شاید یکی از زیباترین شعرهای کلاسیک این شاعر والا از نگاه من باشه، و البته اینکه چقدر وصف الحال هست رو دیگه وارد معقولات نمیشم :)
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر، با چشم دل، با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس، ای بخت دور از دسترس
وربانگ برداری که بس! غمگین تماشایت کنم
تا کهکشان، تا بی نشان، بازو به بازویت دهم
با همزمانی، همدلی، جان را هم آوایت کنم
ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان
در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم
بانوی رویاهای من، خورشید دنیاهای من
امید فرداهای من، تا کی تمنایت کنم؟
فریدون مشیری
از دفتر «از دریچه ماه»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر