۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

سورپریز

دیگه یواش یواش داشتم ارقام رو از یاد میبردم و پیش خودم فکر کرده بودم که حداقل تا سال دیگه همین موقعها کسی به یادش نخواهد افتاد... هر سال امیدم به اینه که تعداد کمتری به یادشون بیاد :) ولی انگار همکارها که هفتۀ پیش به دلیل نبودنم سر کار به واسطۀ کلاس درس، نتونسته بودن بهم دسترسی پیدا کنن، با ترفندی بسیار زیرکانه من رو غافلگیر کردن! یعنی وقتی با رئیس دستشون توی یک کاسه باشه و بعدش هم ایشون برات زمانی رو برای یک جلسۀ عمومی، که مربوط به همۀ گروه هست، تأیین بکنه، مگه دیگه کسی جرأت داره که توی اون جلسه حاضر نشه؟ :)...
اصلاً دلم نمیخواست که امروز رو صبح زود بیام، و از شما چه پنهون با خودم فکر میکردم که "بیخیال این جلسۀ خسته کننده ، عموناصر!" ولی باز گفتم که صورت خوشی نداره و بهتره که آدم بره!... وقتی وارد اتاق کنفرانسمون شدم و ظرف پر از شیرینی مخصوص که تصادفاً امروز در این مرز بوم همه مشغول به تناولش هستن، رو دیدم بازم دو ریالی نیفتاد! فکر کردم که جناب رئیس امروز از سر کرَم خواسته که حال درست و حسابی به کارمنداش بده و لابد خودش هم میدونسته که موضوع این جلسه خیلی کسل کننده است و به این طریق خواسته جبران بکنه :) ولی وقتی شروع به صحبت کرد و گفت که در واقع امروز فقط به خاطر "یک نفر" اینجا هستیم، تازه صدای دوزاریی که جیرینگ افتاد، به سمعم رسید... :) داشتن همکارهای خوب و باصفا توی این دور و زمونه جداً نعمتیه، مگه نه؟ :)

هیچ نظری موجود نیست: