صحیح و سالم برگشتم... از چندین روز کلاس انگار که جون سالم به در برده ام :) اصلاً فکر نمیکردم که بعد از این همه سال سر کلاس درس و مشق نشستن اینقدر جالب باشه، و در واقع اونطورها هم که من تصور کرده بودم خسته کننده نباشه...
داشتم با خودم فکر میکردم که چنین دوره هایی برای بعضی ها چقدر ضروریه! بعضی از استادان که وظیفۀ راهنمایی دانشجوها رو به عهده میگیرن و چندین سال بخشی مهم از زندگیشون رو تشکیل میدن، چقدر خوب بود اگر همگی این دوره رو از قبل میدیدن تا شاید اینچنین باعث اذیت و آزار این دانشجوها نشن! متأسفانه این دوره ها اون قدیمها وجود نداشتن و یا اگر هم داشتن اجباری نبودن! و شوربختانه استاد شدن به معنی مدرس خوب بودن نیست و از اون بدتر به هیچ عنوان به معنی راهنمای خوب بودن نیست...
جداً چقدر خوب بود اگر برای خیلی چیزا توی زندگی دوره هایی وجود داشت و میشد در اون دوره ها آموزش دید، آموزش چیزهایی که مهمترین بخش زندگی ما رو تشکیل میدن. مثلاً کی گفته که همۀ آدما استحقاق پدر یا مادر شدن رو دارن؟! آیا هر مردی که از مردونگی فقط "عضوی" ازش آویزون بود، واجد شرایط هست برای اینکه بچه ای رو به این دنیا بیاره و بعدش با تربیت کج و کوله ای که بهش میده داغی به تمام عمر این بچه بزنه؟! یا هر کسی که "آلات و ادوات شیر دادن" رو داشت، صلاحیت این رو داره که مادر بشه؟! فقط به صرف داشتن "غریزۀ مادری"؟!... چقدر خوب بود اگر آداب پدر و مادر بودن رو به آدما در دوره های اجباری یاد میدادن و هر کسی که نمرۀ قبولی از این دوره ها نمیاورد اجازه نداشت بچه ای رو به این دنیا بیاره... یا اصلاً روابط بین دو جنس مخالف رو در نظر بگیریم. درسته که یک سری غرایز طبیعی وجود داره در تمام موجودات زنده و بالطبع جاندار دو پا هم ازش مستثنی نیست، ولی کی گفته که همه باید برن و رابطه ای رو با جنس مخالف شروع بکنن، اونا رو درگیر احساسات بکنن، وقتی خودشون از پس احساسات خودشون حتی برنمیان! آخه، این سؤال رو من از خودم همیشه میپرسم که چرا باید با زندگی و احساسات آدمای دیگه بازی کرد؟! یعنی تصورش رو بکنین که وقتی با کسی آشنا میشدی، همونجور که وقتی جایی تقاضای کار میکنی ازت مدارک تحصیلی میخوان و سابقۀ کار و از هر دو مورد قبل مهمتر "عدم سوء پیشینه کیفری"، طرفین هم از هم مدرکی میخواستن که نشون بده در "دورۀ یادگیری روابط و احساسات با جنس مخالف" شرکت کردن و حالا اگر بیست هم نیاوردن ولی دست کم ناپلوئونی هم قبول نشده باشن :) و البته "عدم سوء پیشینه احساسی" هم دیگه از شروط لازم میبود... یعنی شما فکر نمیکنین که در اونصورت دنیا گلستان میشد؟ :)
ولی خوب دیگه، من هم انگار دارم "رؤیای روزانه" میبینم و این افکار فقط خواب و خیالی بیش نیستن، چون در انتها این جریان از ازل بوده و تا ابد هم تا دنیا دنیاست به همین شکل خواهد بود! آدما در این لحظۀ نوشتار من فوج فوج در حال به بازی گرفتن یک جنس مخالف هستن و چه بسا در حال به وجود آوردن یک موجود معصوم به این دنیای ناپاک... بدون اینکه بویی از صلاحیت برده باشن!
داشتم با خودم فکر میکردم که چنین دوره هایی برای بعضی ها چقدر ضروریه! بعضی از استادان که وظیفۀ راهنمایی دانشجوها رو به عهده میگیرن و چندین سال بخشی مهم از زندگیشون رو تشکیل میدن، چقدر خوب بود اگر همگی این دوره رو از قبل میدیدن تا شاید اینچنین باعث اذیت و آزار این دانشجوها نشن! متأسفانه این دوره ها اون قدیمها وجود نداشتن و یا اگر هم داشتن اجباری نبودن! و شوربختانه استاد شدن به معنی مدرس خوب بودن نیست و از اون بدتر به هیچ عنوان به معنی راهنمای خوب بودن نیست...
جداً چقدر خوب بود اگر برای خیلی چیزا توی زندگی دوره هایی وجود داشت و میشد در اون دوره ها آموزش دید، آموزش چیزهایی که مهمترین بخش زندگی ما رو تشکیل میدن. مثلاً کی گفته که همۀ آدما استحقاق پدر یا مادر شدن رو دارن؟! آیا هر مردی که از مردونگی فقط "عضوی" ازش آویزون بود، واجد شرایط هست برای اینکه بچه ای رو به این دنیا بیاره و بعدش با تربیت کج و کوله ای که بهش میده داغی به تمام عمر این بچه بزنه؟! یا هر کسی که "آلات و ادوات شیر دادن" رو داشت، صلاحیت این رو داره که مادر بشه؟! فقط به صرف داشتن "غریزۀ مادری"؟!... چقدر خوب بود اگر آداب پدر و مادر بودن رو به آدما در دوره های اجباری یاد میدادن و هر کسی که نمرۀ قبولی از این دوره ها نمیاورد اجازه نداشت بچه ای رو به این دنیا بیاره... یا اصلاً روابط بین دو جنس مخالف رو در نظر بگیریم. درسته که یک سری غرایز طبیعی وجود داره در تمام موجودات زنده و بالطبع جاندار دو پا هم ازش مستثنی نیست، ولی کی گفته که همه باید برن و رابطه ای رو با جنس مخالف شروع بکنن، اونا رو درگیر احساسات بکنن، وقتی خودشون از پس احساسات خودشون حتی برنمیان! آخه، این سؤال رو من از خودم همیشه میپرسم که چرا باید با زندگی و احساسات آدمای دیگه بازی کرد؟! یعنی تصورش رو بکنین که وقتی با کسی آشنا میشدی، همونجور که وقتی جایی تقاضای کار میکنی ازت مدارک تحصیلی میخوان و سابقۀ کار و از هر دو مورد قبل مهمتر "عدم سوء پیشینه کیفری"، طرفین هم از هم مدرکی میخواستن که نشون بده در "دورۀ یادگیری روابط و احساسات با جنس مخالف" شرکت کردن و حالا اگر بیست هم نیاوردن ولی دست کم ناپلوئونی هم قبول نشده باشن :) و البته "عدم سوء پیشینه احساسی" هم دیگه از شروط لازم میبود... یعنی شما فکر نمیکنین که در اونصورت دنیا گلستان میشد؟ :)
ولی خوب دیگه، من هم انگار دارم "رؤیای روزانه" میبینم و این افکار فقط خواب و خیالی بیش نیستن، چون در انتها این جریان از ازل بوده و تا ابد هم تا دنیا دنیاست به همین شکل خواهد بود! آدما در این لحظۀ نوشتار من فوج فوج در حال به بازی گرفتن یک جنس مخالف هستن و چه بسا در حال به وجود آوردن یک موجود معصوم به این دنیای ناپاک... بدون اینکه بویی از صلاحیت برده باشن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر