امروز از اون روزای خیلی خسته کننده است، از اون روزاییه که هیچ اتفاقی نمیفته! از قدیم میگفتن که کمال همنشین در آدم اثر میکنه حالا فکر میکنم که این در مورد من هم مصداق پیدا کرده! من قدیما اصلاً از اون تیپ هایی نبودم که انتطار اتفاقات جدید رو توی زندگی داشته باشم. اگر روزها و هفته ها هم خبر جدیدی بهم نمیدادن اصلاً گذر روزها رو احساس نمیکردم، ولی انگار توی این سالهای اخیر بودن با کسایی که همش در تلاطم هستن من رو هم به طریقی به این جریان عادت داده که از نظر خودم اصلاً و ابداً خوب نیست! امیدوارم این هم با عادتهای دیگه ای که باید در آینده از سرم بیفته از بین بره و تغییر کنه چون در هر صورت این من خودم نیستم...
با دوست خوبی امروز صحبت میکردم و از دوستای قدیمی تعریف میکرد و اینکه چقدر از شنیدن خبرهای جدید من شوکه شدند. از قولشون میگفت که آدم توی زندگی شخصی آدما نیست و نمیتونه قضاوت کنه. چقدر این حرف درسته و اصلاً صحبتی درش نیست که در انتها فقط اونایی که زیر یک سقف هستند میدونن که چه بر اون زندگی میگذره! ولی در عین حال یک سری چیزا رو اونایی که از بیرون نگاه میکنن خیلی بهتر از اونایی که وسط معرکه هستند میبینن. بعضی از چیزا از بیرون اونقدر واضحن که اصولاً نیازی به بودن در وسط گود نیست. کسی که بدونه توی زندگیش دنبال چیه و یه سن و سالی ازش گذشته باشه اگه اون وسط مثل تازه کارا دور خودش بچرخه و در توهمات خودش خیال کنه که "حریف" زیاد ریخته و به هر قیمتی هست و با هر ناجوونمردیی که شده فقط این یکی رو باید پوزه اش رو به خاک بماله، دیدن این منظره برای نماشاچیا مفهومی جز این نمیتونه داشته باشه که این بازیت رسم لوطیا نیست و نیازی به دیدن "نبرد"های بعدیت نداریم! تماشاچیا خوب رسم جوونمردی رو میدونن حتی اگه خودشون توی گود نباشن!
۱ نظر:
عمو ناصر
من فکر میکنم آدم همیشه تلخ ترین خاطرات از کسی داره که معمولا قشنگترین خاطراتشو با اون داشته تا قبل از جدائی آدم بهتره به خاطراته خوب با هم بودن فکر کنه ،اما بعد ،به اون لحظات تلخ نگاه کنه و به به یاد بیاره که آزادی امروز چه هدیییه بزرگیه و قدرشو بدونه
ارسال یک نظر