۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

زمان، این حقیر را دریاب!

بازگو کردن بعضی وقایع جداً دردناکن و وقتی آدم یادشون میفته تمام وجود آدم رو درد فرا میگیره. امروز مجبور شدم که دوباره یک سری چیزا رو به یاد بیارم و راجع بهشون بنویسم که خیلی برام سخت بود، ولی توی این نوشتن چیزی رو نوشتم که شاید توی این مدت جرأت به زبون آوردنش رو نداشتم: پشت سر گذاشتم! این البته به این معنی نیست که به همین سادگی میتونم گذشته ها رو فراموش کنم، به این معنی نیست که به این آسونیها میتونم ببخشم، ولی میدونم که اونچه که بود، خوب و بد، گذشت. امیدم به اینه که بتونم خوبیها رو توی دلم نگه دارم و بدیها رو به مرور زمان فراموش بکنم. فکر کنم یه موقعی اینجا نوشتم که بدیها زخمهایی هستند که زمان درمانشون میکنه ولی جاشون میمونه! شاید کسی دیگه اونا رو نبینه، ولی قلب همشون رو میتونه احساس کنه، میدونه که هستن، ولی شاید دیگه درد نکنن... و شاید هم مثل اون زخمایی که جاشون توی سرمای کشندۀ زمستون گاهگداری تیر میکشه، این زخمها هم بعضی وقتا خودی نشون بدن و فقط برای اینکه بگن ما همیشه اینجا هستیم یه اظهار وجودی بکنن... زمان درمون تمام دردهاست... ای زمان، که همیشه بهترین دوست و بدترین دشمن ما بودی، هستی و خواهی بود، این حقیر رو دریاب!

هیچ نظری موجود نیست: