بالاخره باید چهرۀ اصلی نشون داده میشد! اصلاً تعجب نمیکنم، فقط کافی بود قطعات پازل رو کنار هم بذاری ونتیجه اش غیر از این نمیتونست باشه: کسی که بدون بزرگتراش آب نمیتونه بخوره و با اینکه بیشتر از نیمۀ عمرش رو پشت سر گذاشته، هنوز مثل بچه های کودکستانی تا توی مهد کودک دعواش میشه، با چشمهای گریون میدوه خونه و از اونا میخواد که برن و اون بچه رو دعوا کنن، و یک آدمی که اینقدر از سنش گذشته که باید سرمشق بچه هاش و نوه هاش باشه ولی در عین حال رفتاری به جز رفتار یک لمپن رو نمیکنه و در انتها پیش زمینه ای که اصالت خانوادگی رو نشون میده! نتیجه اش این میشه که بعد از این همه نون و نمک با هم خوردن به آدم زنگ بزنن و هر چی از دهنشون درمیاد بگن و در نهایت فقط نشون بدن که من چقدر اشتباه میکردم که فکر میکردم فقط با بقیه اینجوری میتونن باشن... همیشه همینطوره، فکر میکنی که برای تو اتفاق نمیفته، در حالی که واقعیت اونجاست که "از کوزه همان برون تراود که در اوست!"
۳ نظر:
اینجاها یه مثل دارن که میگه میوه از درختش خیلی دور نمی افته .بچه ها خیلی از نظر
خصوصیات از والدین جدا نیستن
ما فکر میکردیم این بهایی ها یک ذره معرفت داشته باشند، البته شب دراز است و قلندر بیدار. گذر پوست به دباغ خانه میافتد. بالاخره ایران که میایند.......
این مثل فکر کنم همه جای دنیا به طریقی وجود داره و کاملاً مصداق داره! ب زبون شیرین فارسی میگن: تره به تخمش میره، حسنی به باباش!
دین همۀ آدما به خودشون ربط داره، مهم رفتار آدماست، اونه که در انتها تعیین کنندۀ شخصیت هر کسی میشه!
ارسال یک نظر