امروز بعد از حدود یک ماه آخرین سیگار رو گیروندم و یکبار دیگه به دست فراموشی سپردمش... نمیتونم بگم برای همیشه است چون دیگه باید یاد گرفته باشم که آدم از آینده و بازیهایی که براش آماده کردن خبر نداره، ولی امیدم به اینه که دیگه خودم رو توی این موقعیت قرار ندم که کسی دوباره به خودش این اجازه رو بده که بخواد اینچنین به من ضربه بزنه! خلأ بزرگی رو درونم احساس میکنم و میدونم که اون رو باید به مرور زمان با چیزایی که خوشحالم میکنن پر کنم. باید پیداشون کنم، باید دوباره خودم رو پیدا کنم و از همه مهمتر باید از وجود خودم و بودنم دوباره احساس خرسندی کنم...
۲ نظر:
amu naaser,khoshhalam ke emrooz in ghadr khoob boodeh ,ghadamhaye bozorgi emrooz bardashtid va tasmim haye bozorg dar sar darid ,tabrik migam movafagh bashid
روزها خیلی بالا و پایین هستند و بعضی روزا دلم میخواد قدمهای بزرگی بردارم! شاید هم هر روز موفق نشم ولی مهم اینجاست که به جلو فکر کنم و پشت سر نگاه نکنم چون به محض اینکه نیم نگاهی به عقب میندازم دردها دوباره شروع میشن... هنوز خیلی زوده انگار
ارسال یک نظر