دیشب که میخواستم برم بخوابم بعد از یک هفته و اندی دوباره سر کار رفتن یک کمی سخت به نظر میومد ولی وقتی به اتاقم رسیدم و پشت میزم نشستم، دیدم اونقدرها هم بد نبوده. بعضی از آدما برای توی خونه نشستن انگار ساخته نشدن و ظاهراً عموناصر هم یکی از اوناست. دارم به این فکر میکنم، اون روزی که مجبور بشم دیگه برای همیشه دست از کار کردن بکشم، چقدر برام سخت خواهد بود... ولی خوب به قول اینا "اون روز و اون رنج" ("حالا کو تا اون روز"... ترجمۀ بعضی از اصطلاحات از یک زبون به زبون دیگه تقریباً غیرممکنه!)
یک سری چیزا رو انگار از موقعی که پاتو توی این دنیا میذاری، روی پیشونیت نوشتن، توی خونته. از موقعی که چشمام رو توی این دنیای نامرد باز کردم، شاید اولین کلمه ای که یاد گرفته باشم، محبته! تصورم همیشه این بوده که شاید همۀ مسائل و مشقات زندگی رو بشه باهاش حل کرد، دوای هر دردیه. امروز چیزی بهم گفته شد که بر تمام باورهام توی این چند صباحی که از عمرم میگذره، صحه گذاشت و اگر به اندازۀ ارزنی شک در این باور کرده بودم، فهمیدم که اشتباه نمیکردم! بهم گفته شد که: تو، عموناصر، دور یا نزدیک محبتت همیشه احساس میشه! پس درسته، محبت هرگز جای دور نمیره؟ یعنی اینکه میگن: تو نیکی میکن و در دجله انداز... مهر و محبت یعنی به بودن فیزیکی در کنار هم ربطی نداره؟ یعنی مهر آدما توی دلشونه و حتی اگه فرسنگها از هم دور باشن هم، بعد مکان و زمان کوچیکترین خدشه ای درش وارد نمیکنه؟ یعنی از دل نرود هر آنچه از دیده برفت... پس تکلیف پلیدان این وسط چی میشه؟! اونایی که چشم دیدن محبت رو ندارن؟ اونایی که به جز از بدذاتی و بدسگالی در سر ندارن؟ اونایی که طاقت دیدن محبت رو ندارن؟ ... عیبی نداره! اونا هم یک روزی خواهند فهمید! اونا هم حتی اگه یک روز از عمرشون باقی مونده باشه، سرانجام پی به این واقعیت خواهند برد که چه چیزایی رو توی زندگی با تنگ نظری و خباثتشون از دست دادن، و خواهند دونست که در انتها زندگی معنایی نداره مگر عشق و عاطفه!
یک سری چیزا رو انگار از موقعی که پاتو توی این دنیا میذاری، روی پیشونیت نوشتن، توی خونته. از موقعی که چشمام رو توی این دنیای نامرد باز کردم، شاید اولین کلمه ای که یاد گرفته باشم، محبته! تصورم همیشه این بوده که شاید همۀ مسائل و مشقات زندگی رو بشه باهاش حل کرد، دوای هر دردیه. امروز چیزی بهم گفته شد که بر تمام باورهام توی این چند صباحی که از عمرم میگذره، صحه گذاشت و اگر به اندازۀ ارزنی شک در این باور کرده بودم، فهمیدم که اشتباه نمیکردم! بهم گفته شد که: تو، عموناصر، دور یا نزدیک محبتت همیشه احساس میشه! پس درسته، محبت هرگز جای دور نمیره؟ یعنی اینکه میگن: تو نیکی میکن و در دجله انداز... مهر و محبت یعنی به بودن فیزیکی در کنار هم ربطی نداره؟ یعنی مهر آدما توی دلشونه و حتی اگه فرسنگها از هم دور باشن هم، بعد مکان و زمان کوچیکترین خدشه ای درش وارد نمیکنه؟ یعنی از دل نرود هر آنچه از دیده برفت... پس تکلیف پلیدان این وسط چی میشه؟! اونایی که چشم دیدن محبت رو ندارن؟ اونایی که به جز از بدذاتی و بدسگالی در سر ندارن؟ اونایی که طاقت دیدن محبت رو ندارن؟ ... عیبی نداره! اونا هم یک روزی خواهند فهمید! اونا هم حتی اگه یک روز از عمرشون باقی مونده باشه، سرانجام پی به این واقعیت خواهند برد که چه چیزایی رو توی زندگی با تنگ نظری و خباثتشون از دست دادن، و خواهند دونست که در انتها زندگی معنایی نداره مگر عشق و عاطفه!
۱ نظر:
عمو ناصر نازنینم تنها چیزی که تا ابد در یاد و خاطره میمونه خوبی و محبته.....از محبت خارها گل میشود...
ارسال یک نظر