یادمه وقتی بچه بودم، هر وقت مادربزرگم از چیزی ناراحت یا متعجب می شد، ضرب المثلی می زد و سرش رو با تعجب تکون میداد. آهی می کشید و لبخندی روی لباش نقش میبست. منم با تعجب به این حرکت او خیره میشدم بدون اینکه هیچ تصوری درباره حس درونی او داشته باشم.
حالا اون خدا بیامرز سالهاست که از جمع ما رفته ولی ضرب المثلهاش توی دهن همه ما می چرخه. یکی از اون ضرب المثلها که در این هفته های اخیربه خاطر اتفاقات جور وا جور بد جوری تو گوشم زنگ میزنه، این ضرب المثل معروفه:
«سلام گرگ بی طمع نیست»
اون روز ها در عوالم بی ریای بچه گی بسر می بردم و هنوز تصور واضحی از دنیای عجیب و غریب بزرگتر ها در ذهنم نمی گنجید.
اون روز ها در عوالم بی ریای بچه گی بسر می بردم و هنوز تصور واضحی از دنیای عجیب و غریب بزرگتر ها در ذهنم نمی گنجید.
امروز بعد از گذشت سالها میتونم تعجب مادربزگم رو که با این ضرب المثل در مورد آدمهای طمعکار ادا می کرد با گوشت و پوست و استخونم حس کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر