اون قدیما که بچه بودم و به مدرسه می رفتم، کلمه ی شعار رو توی کتابای فارسیمون زیاد دیده بودم ولی اصلاً معناش برام ملموس نبود. نمیدونم شاید توی فیلمای تلویزیونی و سینمایی هم چند باری شعار دادن مردم رو دیده بودم! ولی بعد از تحولاتی که توی وطن اتفاق افتاد، اینقدر همه با این مفهوم مأنوس شده بودند که حتی به نظر میومد از نون شب هم برای بعضی ها واجب تره... خلاصه که از اون سالا به بعد همه مون "شعارچی" های خوبی شدیم! بعضی هامون چنان در این کار مهارت پیدا کردیم که حالا دیگه حتی در "شکار" هم از "شعار" استفاده می کنیم! اصلا" دیگه نیازی به اسلحه و توپ و تفنگ نیست! به طعمه ای که قراره مورد شکارمون واقع بشه فقط نگاه میکنیم و شعار های "دوستی و محبته" که نثارش می کنیم، بدون اینکه حتی کوچکترین پلکی بزنیم!!!... و اون بیچاره با پای خودش به داممون میفته. بعد وقتی به خیال خودمون تارهای "مهر" رو رطیل وار به دورش پیچیدیم، ازش تا اونجا که میتونیم سوء استفاده می کنیم! دست آخر هم وقتی که مطمئن شدیم که دیگه نه سودی برامون داره و نه زیانی، به حال خودش رهاش میکنیم!... و به خیال خودمون طائبیم و پاک و مسلمان!... ای دریغا، ای دریغا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر