۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

حاشیه نشینان خارج نشین

از دیروز چند بار اومدم پای کامپیوتر نشستم که بنویسم ولی هر کاری کردم نتونستم شروع به نوشتن کنم! شنیدن خبر زلزله ای که توی میهن اومده همه اش فکر خودم رو به خودش مشغول کرده، و دستم نمیره چیز دیگه ای هم بنویسم...  ماهایی که این سر دنیا هستیم چه کار میتونیم بکنیم؟! دوستی توی وبلاگستان نوشته بود که اونایی که خارج هستن فکر میکنن که بیشتر از اونایی که داخل هستن ناراحتن و شاید به این خاطر هموطنای عزیز داخل کشور رو مورد عتاب قرار میدن که چرا اونا اینقدر ناراحت نیستن!... راستش من از دل بقیۀ اونایی که خارج از کشور هستن خبر ندارم، ولی از دل خودم که میتونم حرف بزنم! ماها اینجا دستمون از همه چیز کوتاهه! نزدیکان ما که توی اون دیار زندگی میکنن هرگز برای ما از این دنیا نمیرن و همیشه برامون زنده ان، اگرچه طبیعت جور دیگه ای در این مورد فکر میکنه! خود من سالیان ساله که مادربزرگم فوت شده و عمرش رو به شما داده، ولی هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم که اون دیگه بین ما نیست! هر وقت که سری به اون دیار میزنم به خودم قول میدم که این دفعه دیگه باید حتماً سر خاکش برم ولی دلم طاقت نمیاره! میدونین چرا؟ چون ته دلم فکر میکنم که اون لحظه ای که سر مزارش نشستم برام محرز خواهد شد که دیگه صدای مهربونش رو هرگز نخواهم شنید که از پای تلفن برام ترانه های محلی میخوند، دیگه چشمهای معصومش هرگز بهم لبخند نخواهند زد... :(
به تسلیت گفتن هیچوقت اعتقادی نداشتم توی زندگی! فکر میکنم که بی مفهوم ترین عمل توی زندگی باشه! یعنی وقتی به کسی میگی: " تسلیت میگم و امیدوارم که غم آخرت باشه!" واقعاً چه مفهمومی میتونه داشته باشه؟! چه دردی رو از دل اون داغدیده کم میکنه؟! آیا غیر از اینه که داغش رو بیشتر تازه میکنه؟! اگر اون شخص واقعاً تو رو در غم خودش شریک بدونه همینکه تو در کنارش بتونی باشی کافیه و حتی اگه هم نتوستی به هر دلیلی به طور فیزیکی نزدیکش باشی، همینکه این حس رو داشته باشه که تو همیشه و هر هرجا که باشی در فکرش هستی، خودش میتونه براش یک دنیا ارزش داره!... گاهی در آغوش گرفتن کسی بیشتر از صدها هزار تسلیت گفتن ارزش داره!
من به عنوان کسی که سالهاست توی اون دیار زندگی نکردم کاملاً این استیصال هموطنای خارج نشین رو در چنین شرایطی که فاجعه های اینچنینی رخ میده، درک میکنم، اما واقعاً با به اشتراک گذاشتن صدها و هزارها خبر و عکس توی شبکه های اجتماعی چه کمکی به اون بنده خداهایی که الان همه چیزشون رو از دست دادند، میکنیم؟! اونایی که رفتند و دار فانی رو وداع گفتند که خلاص شدند از این دنیا ولی اونایی که موندن و الان نه خونه دارن و نه آشیونه، تسلیت گفتن ما از این ور دنیا چه دردی رو ازشون دوا میکنه؟!... و متأسفانه، ماها که اینوریم، همیشه درگیر عذاب وجدانی هستیم که نسبت به وطن داریم، چونکه در خیلی چیزهاشون دیگه نمیتونیم شریک باشیم! حرف زیاد میتونیم بزنیم و اینجا بشینیم هی اطلاع رسانی کنیم و دم از کلی مسائل بزنیم، ولی واقعیت امر اینه که ما دیگه برای اون جامعه و اون ملت حاشیه نشینهایی بیش نیستیم! بعضیهامون به انتخاب خودمون اومدیم و بعضیهای دیگه نه، ولی در عمل فرق زیادی نمیکنه! ما تسلیت بگیم یا نگیم در انتها فرق نمیکنه چون اون ملت دیگه ما رو جزئی از خودشون نمیدونن، و هیچ خرده ای هم بهشون وارد نیست... من حق رو کاملاً بهشون میدم و شاید اگر خودم هم به جای اونا بودم به همین نتیجه میرسیدم. ما باید قبول کنیم که ما اونا رو نهایتاً تنها گذاشتیم و شاید هم رفیق نیمه راهی بیش نبودیم... و شرمنده ام از اینکه بگم، اونایی که گلوی خودشون رو پاره میکنن که "اگر چنین بشه و چنان بشه، همه امون برمیگردیم..." فقط شعارهایی توخالی میدن و شوربختانه در توهمی بسیار عمیق به سر میبرن! هر چه زودتر متوجه این جریان بشن هم به خودشون کمک کردن و هم به اون ملت!

هیچ نظری موجود نیست: