بالاخره تموم شد. بعد از سه هفته عذاب، ناراحتیها، شب نخوابیدنها و سیگارهای پشت سر هم گیرانده شده... سرانجام فصل پنج سال آخر زندگیم رو دیشب برای همیشه بستم. فکر میکنم دوستای خوبم که توی این مدت همیشه در کنارم بودن حالا دیگه یک نفس راحتی بکشن. امیدوارم جدا. دوستای خوب روی درخت سبز نمیشن، چیزیه که همیشه گفتم. الان میفهمم که دوست دیرینم چی میگفت وقتی که گفت: نصف فیسبوکیهام رو پاک کردم چون هرگز دوست واقعی نبودن. با این وجود ممنونم از اونایی که توی این سه هفته و بعد از خوندن نوشته های من که حاکی از حال و روزم بود، سراغی نگرفتن و حتی نپرسیدن که "عموناصر، در چه حالی؟".
همونجور که قبلا هم نوشته بودم، این نیز بگذشت. و همه چیز در نهایت میگذره. هیچکس رو نباید به زور توی زندگی نگه داشت. اونی که قدر زندگیش رو بدونه و قدر تو رو بدونه نیازی به زور سرنیزه نداره... و در نهایت اگه چیزی رو با تمام وجودت میخوای باید رهاش کنی، اگه برگشت همیشه مال تو بوده و اگه برنگشت هیچوقت به تو تعلق نداشته!
امروز سر فصل جدیدی در زندگی منه و زندگی ادامه خوهد داشت. خوشحالم که هنوز بعد از این همه ناملایمات توی زندگیم میتونم این جمله رو به زبون بیارم: هنوز زنده ام...
۱۳۹۶ آبان ۱۸, پنجشنبه
هنوز زنده ام
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر