۱۳۹۶ آبان ۲۲, دوشنبه

آناتومی درون

این آخر هفته هم تموم شد، در چشم برهم زدنی، مثل هفتۀ قبل و هفته های قبل از اون. اصلاً نمیدونم چطور گذشت...
دارم در درون خودم کند و کاش میکنم که ببینم اون تو چه خبره، ولی هر چی بیشتر میگردم، کمتر پیدا میکنم. اونایی که از بیرون بهت نگاه میکنن، یک چیزی میبینن و تو از درون چیزی دیگه. همیشه گفتم: هیچکس از توی دل تو خبر نداره و تو هم هیچوقت از توی دل آدمای دیگه خبر نداری. تو فقط میتونی بر اساس یک سری اطلاعات محدود که بر رفتار شخص و محیط اطرافش بنا شده، در مورد کسی اظهار نظر کنی، ولی هرگز نمیتونی مطمئن باشی که حق با توست. تو آنالیزت تنها بر اساس یک سری حدس و گمانه... به همین دلیله که گاهی حس میکنی که با احساساتت تنهایی و دیگران مشکل درکش میکنن... و هیچ چیز بدتر از این نوع تنهایی نیست، اینکه کسی درکت نکنه، و خودتی و خودت، وحداً وحیداً!
چطور باید برای همه احساساتت رو مثل کلاس تشریح جزء به جزء باز کنی، برای کسایی که شاید هیچی از آناتومی نمیدونن؟ هیچکس تا خودش توی موقعیت مشابه قرار نگرفته باشه، به هیچ شکلی یارای درک کردنش رو نداره، یعنی حتی اگر بخواد هم نمیتونه... غیر ممکنه!

هیچ نظری موجود نیست: