۱۳۹۶ آبان ۲۵, پنجشنبه

باید که پشت سر گذاشت

توی تقویمم داشتم نگاه میکردم ناگهان چشمم به اتفاقی افتاد که به زودی سالگردشه: "فوت بابا :(". چقدر زود گذشت! فقط چند هفتۀ دیگه به دومین سالگردش مونده. دلم گرفت. به یاد حرفهای خواهر افتادم که توی این چند هفتۀ اخیر بارها خوابش رو دیده بود... و همین دیروز بود که میگفت دوباره به خوابش اومده و میگفته "دو تا بالشت رو مدتهاست توی کمدم قایم کردم و دلم میخواد که اونارو به برادرت بدی که بده به..." ای پدر، میدونم که اون بالا نشستی و نگران حال ما هستی و دستت رو کوتاه میبینی، ولی پدر، اون هدیۀ تو هم کمکی نمیکرد و لیاقتش رو نداشت. آدمها خودشون با دست خودشون تبر به ریشۀ خوشبختیشون میزنن... با دست خودشون!
امروز درست چهار هفته است که زندگی من یکبار دیگه دستخوش تلاطمات شد و در نهایت این تلاطمات رو به اتمامن. یکبار دیگه پنج سال از عمرم رو پای "رشته ای از دود" گذاشتم و دست آخر باز هم این کشتی که پر از آمال و آرزوهای به دست نیومدۀ من بود، به گل نشست. هیچوقت پشیمون نیستم، چون مثل همیشه انتخاب خودم توی زندگی بود. هیچکس مسئول انتخابهای ما نیست الا خودمون. توی این پنج سال لحظه های خوش کم نداشتم و اونا رو همیشه تا عمر دارم برای خودم حفظ خواهم کرد... ولی زندگی باید ادامه پیدا کنه. این چند بهاری که شاید از عمرم باقیمونده رو باید به نحو احسن ازش استفاده کنم، زیرا که هرگز دوباره بهم برگردونده نخواهد شد. اونایی که همیشه یار و یاورت هستن تا آخرش در این راه در کنارت خواهند بود و اونایی که از ابتدا اومدن که رفیق نیمه راه باشن رو، باید به حال خودشون رها کرد... باید که پشت سر گذاشت.
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

هیچ نظری موجود نیست: