هیچکس تو این دنیا کامل نیست، اصلاً چیزی به نام کامل وجود خارجی نداره. تازه اینکه در سطح فردیه، در مقیاس بزرگترش، هیچ ملتی هم کامل نیست و مثل همه چیز توی این دنیای پهناور مزایا و نواقص خودش رو داره. هر ملتی هم که توی این کرۀ خاکی ادعا کرده باشه و یا ادعا بکنه که از هر نظر جامع و کامله، ببخشید، شکر زیادی خورده!
اینجایی که الان یواش یواش داره نزدیک به سه دهه ای میشه که ساکن دیارشون هستم، خیلی به گردنم حق دارن. بی انصاف نیستم که نمک رو بخورم و نمکدون رو بشکنم. مثل همۀ ملتهای دیگه همونجور که گفتم هم خوبیهایی دارن و هم بدیهایی، چیزای خوبی دارن که سعی کردم ازشون یاد بگیرم و خیلی هم خوشحالم که این امکان رو به دست آوردم. ولی امروز توی این نوشته ام و احتمالاً یک سری دیگه در آینده، نمیخوام از خوبیهاشون صحبت کنم، مطمئناً در مطالب دیگه ای به این مقوله هم خواهم پرداخت، چون باید همیشه حد انصاف رو رعایت کرد... البته تأکید میکنم که اینها صد در صد فقط از نگاهه منه و شاید دیگران با نظر من موافق نباشن، و از همۀ اینها مهمتر اینکه قصدم تنها کمی مزاحه و بیشتر هیچ، چون برای همۀ ملیتها توی این دنیا احترام قائل هستم و به هیچ شکلی قصد توهین ندارم.
مسابقه در خواب
هیچ ملتی رو تو این کرۀ خاکی ندیدم که به اندازۀ اینها از مسابقه دادن خوششون بیاد، یعنی شما فقط کافیه بخواین این کلمه رو به زبون بیارین و هنوز به بای وسط کلمه نرسیدین که اونا رو آمادۀ کارزار میبینین. باور نمکنین که یکی از تفریحاتی که دارن اینه که بعد از کار دسته جمعی به شهر بازی این شهر برن و اونجا در زمینه های مختلف با هم به مصاف مسابقه برن. راستش بعد از این همه سال هنوز هم نفهمیدم که چه نیرویی اونها رو اینچنین به این قضیه برمی انگیزه؟ آیا برد و باخته، یا صرف دادن مسابقه و یا اصولاً چیز دیگه ایه که به عقل شیطون هم شاید قد نده! نکتۀ جالب اینجاست که این مسابقه دادن به طوری زندگی اینها رو تحت الشعاع خودش قرار میده که گاهی خودشون هم حتی بهش واقف نیستن. نمیخوام اسم چشم و هم چشمی روش بذارم ولی در نهایت یک چیزی شبیه اون. سالها پیش سر یک جریانی مدتی کوتاه به کسی در یک کافه تریایی کمک میکردم. بهم میگفت: "باور نمیکنی ولی اینا انگار از نظر روحی به هم وصل هستن! یک روز از سر صبح میان و همه مثلاً قهوه با شیر میخوان، یک روز دیگه هر کی میاد فقط کاپوچینو طلب میکنه..." و البته من اوائل ناباورانه فقط لبخندی میزدم، ولی به مرور زمان هر چی بیشتر گذشت خودم هم بیشتر بر این باور شدم که حقیقتی در پس پردۀ این داستان نهفته است... و حالا پس از گذشت سالها دیگه به این نتیجه رسیدم که این چشم سبزها در این زمین قطبی حتی در خوابشون هم با هم در حال مسابقه دادن و "چشم و هم چشمی" هستن :)
اینجایی که الان یواش یواش داره نزدیک به سه دهه ای میشه که ساکن دیارشون هستم، خیلی به گردنم حق دارن. بی انصاف نیستم که نمک رو بخورم و نمکدون رو بشکنم. مثل همۀ ملتهای دیگه همونجور که گفتم هم خوبیهایی دارن و هم بدیهایی، چیزای خوبی دارن که سعی کردم ازشون یاد بگیرم و خیلی هم خوشحالم که این امکان رو به دست آوردم. ولی امروز توی این نوشته ام و احتمالاً یک سری دیگه در آینده، نمیخوام از خوبیهاشون صحبت کنم، مطمئناً در مطالب دیگه ای به این مقوله هم خواهم پرداخت، چون باید همیشه حد انصاف رو رعایت کرد... البته تأکید میکنم که اینها صد در صد فقط از نگاهه منه و شاید دیگران با نظر من موافق نباشن، و از همۀ اینها مهمتر اینکه قصدم تنها کمی مزاحه و بیشتر هیچ، چون برای همۀ ملیتها توی این دنیا احترام قائل هستم و به هیچ شکلی قصد توهین ندارم.
مسابقه در خواب
هیچ ملتی رو تو این کرۀ خاکی ندیدم که به اندازۀ اینها از مسابقه دادن خوششون بیاد، یعنی شما فقط کافیه بخواین این کلمه رو به زبون بیارین و هنوز به بای وسط کلمه نرسیدین که اونا رو آمادۀ کارزار میبینین. باور نمکنین که یکی از تفریحاتی که دارن اینه که بعد از کار دسته جمعی به شهر بازی این شهر برن و اونجا در زمینه های مختلف با هم به مصاف مسابقه برن. راستش بعد از این همه سال هنوز هم نفهمیدم که چه نیرویی اونها رو اینچنین به این قضیه برمی انگیزه؟ آیا برد و باخته، یا صرف دادن مسابقه و یا اصولاً چیز دیگه ایه که به عقل شیطون هم شاید قد نده! نکتۀ جالب اینجاست که این مسابقه دادن به طوری زندگی اینها رو تحت الشعاع خودش قرار میده که گاهی خودشون هم حتی بهش واقف نیستن. نمیخوام اسم چشم و هم چشمی روش بذارم ولی در نهایت یک چیزی شبیه اون. سالها پیش سر یک جریانی مدتی کوتاه به کسی در یک کافه تریایی کمک میکردم. بهم میگفت: "باور نمیکنی ولی اینا انگار از نظر روحی به هم وصل هستن! یک روز از سر صبح میان و همه مثلاً قهوه با شیر میخوان، یک روز دیگه هر کی میاد فقط کاپوچینو طلب میکنه..." و البته من اوائل ناباورانه فقط لبخندی میزدم، ولی به مرور زمان هر چی بیشتر گذشت خودم هم بیشتر بر این باور شدم که حقیقتی در پس پردۀ این داستان نهفته است... و حالا پس از گذشت سالها دیگه به این نتیجه رسیدم که این چشم سبزها در این زمین قطبی حتی در خوابشون هم با هم در حال مسابقه دادن و "چشم و هم چشمی" هستن :)