یه گوشه ای توی این دنیا افتادم که مردمش به طرز وحشتناکی اهل مسابقه دادن و برد و باخت هستن. کافیه بهشون بگی بیا در این مورد با هم دست و پنجه نرم کنیم و میتونی مطمئن باشی که هرگز دست رد به سینه ات نمیزنن! اصلاً گاهی فکر میکنم که اینا با خودشون هم همیشه در حال مسابقه دادن هستن تا چه برسه به باقی آدما... خلاصه که انگار برد و باخت یکی از اعضای لاینفک زندگی ایناست. البته همۀ آدما از بردن خوششون میاد و هر کی منکر این قضیه بود باید به نحوی زیر سؤال بردش چون هیچ بنی بشری از باخت شادمان نشده، نمیشه و به یقین هرگز هم نخواهد شد.
نمیدونم بعد از چندین دهه در بین این چشم سبزها و چشم آبیها زندگی کردن، چقدر این داستان عشق مسابقه بودن و بردن روی من تأثیر گذاشته. تا اونجایی که خودم میدونم و بهش واقف هستم در اصل هیچی! شاید هم این فقط یک توهمه که دارم و بیشتر از اونیکه فکرش رو میکنم "خودم هم لنگۀ اینجاییها شده باشم"... خدا به دور! :) ولی در این لحظه میدونم که از بردن خیلی خوشحال هستم، از اینکه به دوست خوبی تونستم این انرژی رو بدم که در برابر ظلم گردن کج نکنه و سرش رو بالا نگه داره... و چه لذتی داشت وقتی که شنیدم "قوم ظالمین" عقب نشستن و به طریقی ترجیح دادن که با عموناصر درنیفتن!... به راستی که چقدر روزانه از این ظلمها در حق خارجیها و خارجی تبارها در این مملکت و ممالک اطرافش در این قاره میشه و در نهایت آب هم از آب تکون نمیخوره! من این رو همیشه گفته ام و خواهم گفت که ما نسل دو سر طلاهایی هستیم که نه اون طرف جایی داریم و نه این طرف، اونطرف یک جور با ما بیگانه هستن و اینطرف به شکلی دیگه، اونطرف از خودی میخوریم و اینطرف از بیگانه... ولی یک چیز برای من کاملاً واضح و مبرهنه، از اونطرف که ما دست شستیم و حتی اگر بخوایم هم کاری از دستمون ساخته نیست، ولی اینطرف دست کم باید سعی خودمون رو بکنیم که به سادگی سر تعظیم در برابر ظلم و جوری که گاهی میخوان در حقمون روا کنن، فرود نیاریم. اینکه میگن "ظلم هرگز پیروز نمیشه" خیالی خام بیش نیست! ظلم پیروز میشه و خیلی هم خوب پیروز میشه. ظلم در صورتی شکست میخوره که ما بعد از خوردن سیلی اول، اون روی صورتمون رو برنگردونیم که دومیش رو بخوریم! سیلی اول رو نزن ولی اگر خوردی دیگه نباید بذاری دومی رو هم بخوری، چون اگر داوطلبانه خوردی، ارزشت رو به عنوان یک انسان از دست دادی.
نمیدونم بعد از چندین دهه در بین این چشم سبزها و چشم آبیها زندگی کردن، چقدر این داستان عشق مسابقه بودن و بردن روی من تأثیر گذاشته. تا اونجایی که خودم میدونم و بهش واقف هستم در اصل هیچی! شاید هم این فقط یک توهمه که دارم و بیشتر از اونیکه فکرش رو میکنم "خودم هم لنگۀ اینجاییها شده باشم"... خدا به دور! :) ولی در این لحظه میدونم که از بردن خیلی خوشحال هستم، از اینکه به دوست خوبی تونستم این انرژی رو بدم که در برابر ظلم گردن کج نکنه و سرش رو بالا نگه داره... و چه لذتی داشت وقتی که شنیدم "قوم ظالمین" عقب نشستن و به طریقی ترجیح دادن که با عموناصر درنیفتن!... به راستی که چقدر روزانه از این ظلمها در حق خارجیها و خارجی تبارها در این مملکت و ممالک اطرافش در این قاره میشه و در نهایت آب هم از آب تکون نمیخوره! من این رو همیشه گفته ام و خواهم گفت که ما نسل دو سر طلاهایی هستیم که نه اون طرف جایی داریم و نه این طرف، اونطرف یک جور با ما بیگانه هستن و اینطرف به شکلی دیگه، اونطرف از خودی میخوریم و اینطرف از بیگانه... ولی یک چیز برای من کاملاً واضح و مبرهنه، از اونطرف که ما دست شستیم و حتی اگر بخوایم هم کاری از دستمون ساخته نیست، ولی اینطرف دست کم باید سعی خودمون رو بکنیم که به سادگی سر تعظیم در برابر ظلم و جوری که گاهی میخوان در حقمون روا کنن، فرود نیاریم. اینکه میگن "ظلم هرگز پیروز نمیشه" خیالی خام بیش نیست! ظلم پیروز میشه و خیلی هم خوب پیروز میشه. ظلم در صورتی شکست میخوره که ما بعد از خوردن سیلی اول، اون روی صورتمون رو برنگردونیم که دومیش رو بخوریم! سیلی اول رو نزن ولی اگر خوردی دیگه نباید بذاری دومی رو هم بخوری، چون اگر داوطلبانه خوردی، ارزشت رو به عنوان یک انسان از دست دادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر