زندگی بازیهای غریبی داره! اگر فکر می کنی که تمومی بازیهاشو می تونی یاد بگیری، باید بگم که سخت در اشتباهی! زندگی بازیگر قابلیه و درسشو خوب بلده... ولی اصلاً عادلانه بازی نمیکنه! اگر انتظار داری که در مورد تو استثنا قائل بشه، انتظارت حتی از نزدیکیهای کرانه های ساحل واقعیت هم گذر نمیکنه! خودتو بیخود گول نزن و اگر در این مورد دچار توهمی، بیرون بیا از این توهمات... بازیهای تلخ و شیرین این بازیگر غدار رو بپذیر و به این فکر کن که این بازیها فقط و فقط متعلق به تو هستند، منحصراً به تو و نه به هیچ کس دیگه! شاید این بازیها "توفیق اجباری" باشند، زیرا که هیچ کدممون با خواست خودمون به این دنیا نیومدیم، نمیاییم و نخواهیم اومد... هیچکس ازمون نمیپرسه که آیا واقعاً دلمون میخواد پا به این دنیا بذاریم یا نه... با این وجود و به هر روی زندگی هدیه اییه که به ما پیشکش شده... گاهی این هدیه میتونه خیلی زیبا بشه!
۴ نظر:
باید از "خود" گذشت و به "ما" رسید...این جمله رو چند وقت قبل نوشته بودی...این شاید واسه بعضی آدما سخت ترین تصمیم همه عمرشون باشه...یکیشون خود منم و هنوزم نتونستم از خودم بگذرم...چون این "خود" رو خیلی سخت به دست آوردم و اطمینان ندارم که هیچ "ما" یی ارزش از دست دادن این "خود" رو داشته باشه
از یکی پرسیدند: عاشقی چیست؟ گفت چون ما شوی بدانی! چند وقت پیش توی یکی از نوشته هام جمله ای از فیلمی نوشته بودم: آدم عاشق بشه و عشق رو از دست بده بهتره، تا اینکه اصلاً معنی عشق رو نفهمه... هیچ چیز زیباتر از "ما" شدن در یک عشق واقعی توی این دنیا نیست... به قول "خره" توی "شهر قصه": ما که حبسی کشیدیم می دونیم...:) ...ا
woww..
Reading these lines a real adrenaline kick.
Keep writing please.
/S (would be enough i guess..;)
I'll keep writing, as long as my hands don't begin to let me down... :(
It's perfectly enough, my precious friend :)
/N
ارسال یک نظر