نوشتن خاطرات به طور جدی پاک من رو از وبلاگنویسی عادیم دور کرده! اینقدرحرف برای گفتن زیاده و اینقدر خاطرات به مقادیر فراوون یافت میشن که نمیدونم به کدومشون برسم :)
خیلی وقته که این موقع شب چیزی ننوشته ام اون هم یک جمعه شب! الان هم در واقع اصلاً خیال نوشتن رو نداشتم و با فعالیتهایی که تمام روز داشتم، یعنی کلۀ سحر پاشدن، پیاده روی از خونه به محل کار، پیاده روی از محل کار به خونه و بعدش هم پیاده روی به مرکز شهر و چندین بار متر کردن خیابون اصلی وسط شهر، دیگه جونی واسه آدم نمیمونه :) ولی دور از جون شما، این عموناصر انگار جون سگ داره :)...
وقتی از کار برگشتم خونه اصلاً قصد بیرون رفتن رو نداشتم، به خصوص که جمعه بود و معمولاً روزهای جمعه در این دیار آدم دیگه حس میکنه که رمق آخرشه، به قول یک اصطلاح آلمانی "آدم از سوراخ آخری سوت میزنه" :) ولی هر ساله توی این شهر هفتۀ آخر تابستون توی شهر غوغایی برپاست، جشنی میگیرن و جمعیتیه که توی خیابونهای وسط شهر در حال حرکته... و چون در خلال هفته فرصتی دست نداده بود تا سرکی به اونجا بکشم، فرصت رو امروز مغتنم دیدم تا به این مهم هم به طریقی پرداخته باشم :)... و خلاصه شانس عموناصره دیگه: مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه! که نه مار واقعاً مار بود و نه پونه جداً پونه ! ای کاش مار واقعاً بویی از مار بودن برده بود که الان وضعش از اینها بهتر میبود و بیچاره پونه که گیاهیه به اون خوبی و معطری و حیفه که چنین استعاره ای رو در موردش به کار بگیرن... واقعاً حیفه!
خیلی وقته که این موقع شب چیزی ننوشته ام اون هم یک جمعه شب! الان هم در واقع اصلاً خیال نوشتن رو نداشتم و با فعالیتهایی که تمام روز داشتم، یعنی کلۀ سحر پاشدن، پیاده روی از خونه به محل کار، پیاده روی از محل کار به خونه و بعدش هم پیاده روی به مرکز شهر و چندین بار متر کردن خیابون اصلی وسط شهر، دیگه جونی واسه آدم نمیمونه :) ولی دور از جون شما، این عموناصر انگار جون سگ داره :)...
وقتی از کار برگشتم خونه اصلاً قصد بیرون رفتن رو نداشتم، به خصوص که جمعه بود و معمولاً روزهای جمعه در این دیار آدم دیگه حس میکنه که رمق آخرشه، به قول یک اصطلاح آلمانی "آدم از سوراخ آخری سوت میزنه" :) ولی هر ساله توی این شهر هفتۀ آخر تابستون توی شهر غوغایی برپاست، جشنی میگیرن و جمعیتیه که توی خیابونهای وسط شهر در حال حرکته... و چون در خلال هفته فرصتی دست نداده بود تا سرکی به اونجا بکشم، فرصت رو امروز مغتنم دیدم تا به این مهم هم به طریقی پرداخته باشم :)... و خلاصه شانس عموناصره دیگه: مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه! که نه مار واقعاً مار بود و نه پونه جداً پونه ! ای کاش مار واقعاً بویی از مار بودن برده بود که الان وضعش از اینها بهتر میبود و بیچاره پونه که گیاهیه به اون خوبی و معطری و حیفه که چنین استعاره ای رو در موردش به کار بگیرن... واقعاً حیفه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر