احساسی عجیب تمام وجودم رو فرا گرفته، احساس میکنم که انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده. مثل کسی هستم که بیمار بودم و مجبور شدند بهم آمپول روغنی بزنن، درد زدن آمپول خیلی زیاده و جاش وحشتناک درد میکنه ولی در عین حال داروی تزریق شده انگاری داره آروم آروم توی تموم وجود نفوذ میکنه و تار و پودم رو فرا میگیره...میدونم که فردا روزی دگر است و تمام امیدم وقتی که سرم رو به بالین میذارم اینه که وقتی صبح چشمام رو باز میکنم آمپول کار خودش رو کرده باشه و این پیکر و روح خسته رو به بهبودی بره.. امیدم به فرداست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر