چطور تاریخ برای ما آدما تکرار میشه و تکرار میشه و تکرار... نزدیک به نیم دهه از دفعۀ پیش میگذره که حکم آزادی من به دستم رسید، آزادی از زندانی که سالها توش داشتم از درون ذره ذره از بین می رفتم. هرگز فکر نمیکردم که دوباره با دست خودم برای خودم زندانی بسازم و با پای خودم به درونش راه پیدا کنم... و امروز بعد از گذر این نیم دهه دوباره خبر آزادی روحم به من داده شد! عجب این روزگار بازیهایی با ما میکنه: روز قطعی شدن حکم مصادف خواهد بود با روز شروع این داستان که آغازی بس شیرین و پایانی تلخ داشت... یک پایان تلخ بهتر از یک تلخ بی پایان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر