۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

الهام

وقتی که درست دو هفته ی پیش این نوشته رو نوشتم، جمله ی دیگه ای در آخرش نوشته بودم که با دست خودم رفتم و سانسورش کردم! نمیخواستم باور کنم که این احساس الهام گونه اینقدر میتونه درست باشه... امروز بهم ثابت شد که چقدر برحق بودم. نوشته ام رو اینچنین به پایان برده بودم:... و فرشته ای که پرده های دخمه ی تاریک ذهنم رو به کناری زد و خورشید راستینم رو به من نشون داد... امروز شاید... نمیدونم... از صمیم قلبم امیدوارم... و براش آرزوی خوشبختی میکنم.  ... و امروز میتونم با افتخار بگم که با تمام وجود برای هر دوتون آرزوی خوشبختی و بهروزی میکنم: به فرشته ای که به عنوان دوست و خواهر برگزیدم  و به دوستی که ممکن بود تا آخر عمر به دست فراموشی سپرده بشه ولی دوباره به زندگی من برگشت!    

هیچ نظری موجود نیست: