۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه

"خونه ی اول"

یکی از "دوستان" قدیمی یک موقعی برام تعریف می کرد که وقتی پاش به فرودگاه در وطن میرسه کاملاً فراموش میکنه که سالیان متوالی رو در خارج از کشور به سر برده و وقتی پشت رل ماشین میشینه دوباره رانندگیش میشه درست مثل همون قدیما! حالا این "دوست" البته کمال صداقت رو داشت و واقعیت رو همون جور که بود بیان میکرد، ولی متأسفانه حقیقت تلخی در پس این اعتراف نهفته است! اصلاً قصد ندارم که عادات اون جامعه رو زیر سؤال ببرم، چون هم اونجا نکات مثبت و منفی داره هم اینجا... منظورم به گروهی از هموطنانِ که سالهای مدیدی رو در اینجا زندگی می کنند و ظاهراً خودشون رو با شرایط و قوانین اینجا تطبیق میدند، ولی به محض اینکه قدم به اون آب و خاک میذارند انگار نه انگار... تمام پیش زمینه های فرهنگی، قشری و طبقاتیشون دوباره ظهور میکنن!ا
نکته ی جالبی که در این میون پیش میاد اینه که هموطنان کلاً بدون در نظر گرفتن جایگاه طبقاتیشون در وطن در اینجا بواسطه ی شرایط موجود همتراز هم قرار میگیرند ولی همینکه قدم به عرصه ی میهن میذارند، باز به "خونه ی اول" خودشون بر میگردند! این پدیده من رو به یاد یک فیلم قدیمیه هالیوود میندازه که کِشتی مسافربری بزرگی غرق میشه و فقط چند تن از مسافرینش با شنا کردن و رسوندن خودشون به جزیره ای متروکه، نجات پیدا میکنند. در اونجا دیگه ثروت، مقام و اصالت معنایی نداره و بحث بر سر بقا ست! نتیجتاً مستخدم و رئیس جاشون عوض میشه و ساختار اون "جامعه ی کوچک" به شکلی کاملاً متفاوت پایه ریزی میشه... تا یک روزی کشتیی که تصادفاً از اون نزدیکیها عبور میکرده به نجات این جزیره نشینها میاد. صحنه ی جالب در انتهای فیلمه که در حال سوار شدن به کشتی رئیس دوباره رئیس میشه و مستخدم نیز مستخدم!!!...ا

هیچ نظری موجود نیست: