۱۳۸۶ خرداد ۷, دوشنبه

شکايت هجران


اصفهانی - شکايت هجران و آسیمه سر
اشعار از سایه و اکبر آزاد

زينگونه ام که در غم غربت شکيب نيست
گر سر کنم شکايت هجران غريب نيست

جانم بگير و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکيب هست وز جانان شکيب نيست

گمگشته ی ديار محبت کجا رود
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست

عاشق منم که يار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و ليکن طبيب نيست

آسيمه سر رسيدی
از غربت بيابان

دلخسته ديدمت در
آوار خيس باران

وا مانده در تبی گنگ
ناگه به من رسيدی

من خود شکسته از خود
در فصل نا اميدی

در برکهء دو چشمت
نه گريه و نه خنده

گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده

من ره به خلوت عشق
هر گز نبرده بودم

پيدا نميشدی تو
شايد که مرده بودم
پيدا نميشدی تو
شايد که مرده بودم

من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم

چشم تو شاعرم بود
تا اين ترانه گفتم

در خلوت سرايم
يک باره پر کشيدی

آن گاه ای پرنده
بار دگر پريدی

در خلوت سرايم
يک باره پر کشيدی

آن گاه ای پرنده
بار دگر پريدی

هیچ نظری موجود نیست: