۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

مهتاب


می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح، می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خواری لیکن
از ره این سفرم می شکند
***
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می شکند
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند


نیما یوشیج

The moon beams
the glow-worm glows
sleep is seldom ruined, but
worry over this heedless lot
ruins sleep in my tearful eyes.
Dawn stands worried at my side
morning urges me to announce
its arrival to the lot.
alas! a thorn inside,
stops me in my tracks.
***
A delicate rose stem
which I planted with my hands
and watered with my life
its thorns break inside me.
I fumble about to open a door
uselessly expecting someone to meet
a jumble of walls and doors
crumbles over my head.
***
The moon beams
the glow-worm glows
blisters marking a distant road
Standing before the village
a single man
knapsack on his back, hand on the knocker, murmurs
"Worry over this lot
ruins sleep in my tearful eyes."


Nima Youshij

* Translated by Iran Chamber Society

هیچ نظری موجود نیست: