۱۳۸۵ خرداد ۸, دوشنبه

شکنجه

بالاخره بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم، تصمیمم رو گرفتم: نمیرم! هر جور که فکرش رو میکنم میبینم که تحملش رو ندارم و ادای قهرمان ها رو هم نمی خوام در بیارم. می دونم که شاید خیلی ها از دستم دلخور بشند ولی اوناییکه درک می کنند، می فهمند که من چی میگم و اوناییم که درک نمی کنند، کاری از دست من براشون بر نمی آد!...ا
چند روز پیش داشتم برای یکی می گفتم: اگه سالیان سال تو زندان شکنجه بشی و مدتها طول بکشه تا جای زخمات خوب بشند، آیا حتی با شنیدن اسم شکنجه گرت جای زخمات شروع به تیر کشیدن نمی کنند؟ تا چه برسه به اینکه بخوای ببینیش!... الان اصلا نمی خوام خودم رو مورد چنین عذابی قرار بدم...ا

هیچ نظری موجود نیست: