۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

پرسشی بدون پاسخ

میگم در بعضی از ضرب المثلهای قدیمی باید جداً کمی تعمق به خرج داد چون یک حکمتی درش بوده که این امثال سینه به سنیه گشته تا به ما رسیده! میگفتن اگر خواستی کاری رو در حق کسی انجام بدی که فکر میکنی درست نیست، اول یک سوزن به خود بزن و بعد جوالدوزی به دیگران! حالا به طور قطع میپرسین که چطور شد که ناگهان یاد این ضرب المثل افتادم؟ که طبیعتاً سؤالی به جا و کاملاً با مورده... ولی قبل از اینکه بخوام به این سؤال معقولانه اتون پاسخی بدم، قبلش یک سؤال دیگه مطرح بکنم، تا شاید جواب سؤال اول کمی راحت تر بشه: تصور کنین که به طریقی با زوجی دوست هستین، حالا اینکه اولش با کدوم یک از طرفین این زوج دوست بودین شاید زیاد اهمیتی نداشته باشه (شاید هم در واقع خیلی ربط داشته باشه!). حالا اگه این زوج به دلایلی، روزگار براشون مقدر فرمود که چنان با هم چپ بیفتن که بزنن توی کاسه و کوسۀ همدیگه، تا آخر کارشون به جدایی بکشه، و درست توی همین گیر و دار جدایی یکی از طرفین به طور ناگهانی هر گونه ارتباطی رو با شما که این وسط نه سر پیاز بودین و نه ته پیاز قطع کرد، بدون اینکه هیچ توضیحی بده، در عرض یک لحظه ناگهان "کون" به "فیکون" تبدیل بشه! حالا سؤال من از شما اینه که شما به عنوان دوست هر دو طرف چه احساسی بهتون دست میده؟ آیا احساس این طرف رو به شکلی درک میکنین و پیش خودتون سعی میکنین بهش حق بدین، یا اینکه چنان آزرده و رنجیده میشین که حکم محکومیتش رو درجا صادر میکنین؟...
جواب سؤال اول این بود که من یکی از اون طرفین بودم و تحت اون شرایط اسفبار چاره ای به جز این ندیدم که تیشه به تمامی ریشه های مشترک بزنم، به این امید که اگر دوست واقعی باشه، خودش سراغ میگیره و اگر دوستی اصالت داشته باشه و فقط به واسطۀ بودن شخص ثالث نباشه، به یقین این دوست درک میکنه شرایط رو... تحت فشارتون نمیذارم و نیازی نیست که به پرسش دومی پاسخی بگین چون جواب دادن بهش اگه آدم توی موقعتیش قرار نگرفته باشه، بسیار سخت و پیچیده است... و بعضی پرسشها همون بهتر که بدون پاسخ باقی بمونن!

هیچ نظری موجود نیست: