۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

شکر خدا را که رفت

دیروز به طبق روال هر هفته مشغول به موسیقی بودم. شاید برای اونایی که به این مقوله نپرداخته باشن کمی شنیدن این که الان میخوام بگم عجیب باشه، ولی هر بار بعد از کلاس اینقدر شاد و پر از انرژی میشم که با هیچ احساسی توی این دنیا برام قابل مقایسه نیست. تمام هفته رو روزشماری میکنم تا اون روز بیاد و من برای چند ساعتی غرق در این دنیا بشم و اگر شده حتی برای چند لحظه دیگه به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم...
جالب بود که بعد از ارائۀ درسهای هفتۀ گذشته، ناگهان استاد گفت: میخوام تصنیفی رو بخونم که فقط برای عموناصره :) و شروع کرد به خوندن... و چه زیبا بود شعر و ترانه! الحق که بسیار به جا بود و خلاصه بعدش کلی خندیدیم... به روزگار بعضی وقتها فقط باید خندید!

پ. ن. جملات شعر رو زیاد جدی نگیرین چون هرگز از این خبرها نخواهد بود :)


روح انگیز - قهر دلبر

شکر خدا را که رفت
دلبر ز قهر از سرم        
مردم ز خوی بدش
هجران بود خوشترم
آمد جای او ماهی  بذله گو
چشم روزگار ندیده چو او
***
بیند اگر روی مهش
گردد یقین  خاک رهش
خجلت کشد از نگهش
میرد به بخت سیه اش
کردم  فدای او جان و دل
یکدم نبودم از او غافل
هر چه نکویی کردم
افزوده شد  بر دردم
***
ندارد تربیت اثری  بر بدان
رنج  بیهوده جانا مکش بر کسان
کجا رود از خاطر
نقش روی چو ماهش
ای دلخواه
مهر و محبت هرگز اختیاری نباشد
جانا مه رو
کی بود بعد از او
دل به کسان
من وفا خواهم کس یار خود را

هیچ نظری موجود نیست: