این روزا به طرز عجیبی درگیر روزمرگی ها هستم، با اینکه کار به خصوصی هم در واقع انجام نمیدم! هوای پاییزی هم در این مملکت رفته رفته داره رو به سرما میره! جالبه که بعضی آدما از ابتدای زندگیشون تکلیفشون در مقابل گرما و سرما کاملاً روشنه، یعنی یا گرمایی هستند، یا سرمایی و یا اصلاً هیچ مراوده ای با آب و هوا ندارند! راستش موقعی که من از وطن بیرون میومدم، خودم هم عضو لاینفک همین دسته ی آخر بودم. اما توی این سالها در خارج از کشور، به فراخور وضعیت زندگی، آب و هوا و خیلی فاکتورهای دیگه، احساس می کنم که طبع جویم خیلی تغییر کرده... یادمه توی یک دوره ای که من هم مثل همه ی دانشجو های دیگه که انواع و اقسام "کارهای دانشجویی" میکنند، صبح های خیلی زود مشغول به شغل شریف روزنامه فروشی بودم. فقط اینقدر بگم که اختلاف دمای بیرون و درون خونه حدود چهل و پنج درجه بود! خلاصه بعد از سه ساعت ایستادن در هوای دلپذیر زمستونی، هیچ جای تعجبی نبود که توی اون دوران از هر چی زمستون و سرما بیزار شده بودم :)...بگذریم! به هر حال بی مناسبت نیست که ترانه ی پاییز رو از زنده یاد مازیار در اینجا بذارم. خدا بیامرز در وطن موند و شنیدم که در وضعیت نه چندان جالب این دنیا رو ترک کرد! من شخصاً صداش رو همیشه دوست داشتم. یک گرمای خاصی در صداش وجود داشت و البته هنوز هم وجود داره، چون به قولی تنها صداست که میماند...ا
مازیار - پاییز
پاییز برای باغچه ها فصل سکوت و ماتمه
فرصت بودن گلها رو ساقه ها خیلی کمه
صدای بال چلچله به گوش گل نمیرسه
لب گل شقایق رو بارون دیگه نمی بوسه
کوچه به سوگ پنجره نشسته در شب سیاه
جغدی از اون خرابه ها چشم می دوزه به غصه ها
میگه شب شهادت گلها بدست پاییزه
خون تو گلوی زخمیه لاله همیشه لبریزه
مسمومه باد پاییزه هوای سرد ذهن من
به داد گل کی میرسه تو این هوا پرپر شدن
مسمومه باد پاییزه هوای سرد ذهن من
به داد گل کی میرسه تو این هوا پرپر شدن
منم که با فصل خزون یه روز به دنیا اومدم
به نوبهار سبز خود یک شبه پشت پا زدم
رو شاخه های سرنوشت خشکیده برگ آرزو
تو این غروب بی کسی رسیده مرگ آرزوم
برگ درخت عمر من لحظه به لحظه می ریزه
ببین بهار زندگیم اسیره دست پاییزه
مسمومه باد پاییزه هوای سرد ذهن من
به داد گل کی میرسه تو این هوا پرپر شدن
مسمومه باد پاییزه هوای سرد ذهن من
به داد گل کی میرسه تو این هوا پرپر شدن